Masnavi Book 5, Chapter c.92
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
بعد از آن آمد کسی کز مرحمت دختر سلطان ما میخواندت
(2317)
دختر شاهت همیخواند بیا تا سرش شویی کنون ای پارسا
(2318)
جز تو دلاکی نمیخواهد دلش که بمالد یا بشوید با گلش
(2319)
گفت رو رو دست من بیکار شد وین نصوح تو کنون بیمار شد
(2320)
رو کسی دیگر بجو اشتاب و تفت که مرا والله دست از کار رفت
(2321)
با دل خود گفت کز حد رفت جرم از دل من کی رود آن ترس و گرم
(2322)
من بمردم یک ره و باز آمدم من چشیدم تلخی مرگ و عدم
(2323)
توبهای کردم حقیقت با خدا نشکنم تا جان شدن از تن جدا
(2324)
بعد آن محنت کرا بار دگر پا رود سوی خطر الا که خر
(2325)