Masnavi Book 1, Chapter c.22
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
ساخت طوماری به نام هر یکی نقش هر طومار دیگر مسلکی
(463)
حکمهای هر یکی نوعی دگر این خلاف آن ز پایان تا به سر
(464)
در یکی راه ریاضت را و جوع رکن توبه کرده و شرط رجوع
(465)
در یکی گفته ریاضت سود نیست اندر این ره مخلصی جز جود نیست
(466)
در یکی گفته که جوع و جود تو شرک باشد از تو با معبود تو
(467)
جز توکل جز که تسلیم تمام در غم و راحت همه مکر است و دام
(468)
در یکی گفته که واجب خدمت است ور نه اندیشهی توکل تهمت است
(469)
در یکی گفته که امر و نهیهاست بهر کردن نیست شرح عجز ماست
(470)
تا که عجز خود ببینیم اندر آن قدرت حق را بدانیم آن زمان
(471)
در یکی گفته که عجز خود مبین کفر نعمت کردن است آن عجز هین
(472)
قدرت خود بین که این قدرت از اوست قدرت تو نعمت او دان که هوست
(473)
در یکی گفته کز این دو بر گذر بت بود هر چه بگنجد در نظر
(474)
در یکی گفته مکش این شمع را کین نظر چون شمع آمد جمع را
(475)
از نظر چون بگذری و از خیال کشته باشی نیم شب شمع وصال
(476)
در یکی گفته بکش باکی مدار تا عوض بینی نظر را صد هزار
(477)
که ز کشتن شمع جان افزون شود لیلیات از صبر تو مجنون شود
(478)
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش بیش آید پیش او دنیا و پیش
(479)
در یکی گفته که آن چهت داد حق بر تو شیرین کرد در ایجاد حق
(480)
بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر خویشتن را در میفگن در زحیر
(481)
در یکی گفته که بگذار آن خود کان قبول طبع تو ردست و بد
(482)
راههای مختلف آسان شده ست هر یکی را ملتی چون جان شده ست
(483)
گر میسر کردن حق ره بدی هر جهود و گبر از او آگه بدی
(484)
در یکی گفته میسر آن بود که حیات دل غذای جان بود
(485)
هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت بر نیارد همچو شوره ریع و کشت
(486)
جز پشیمانی نباشد ریع او جز خسارت پیش نارد بیع او
(487)
آن میسر نبود اندر عاقبت نام او باشد معسر عاقبت
(488)
تو معسر از میسر باز دان عاقبت بنگر جمال این و آن
(489)
در یکی گفته که استادی طلب عاقبت بینی نیابی در حسب
(490)
عاقبت دیدند هر گون ملتی لاجرم گشتند اسیر زلتی
(491)
عاقبت دیدن نباشد دستباف ور نه کی بودی ز دینها اختلاف
(492)
در یکی گفته که استا هم تویی ز انکه استا را شناسا هم تویی
(493)
مرد باش و سخرهی مردان مشو رو سر خود گیر و سر گردان مشو
(494)
در یکی گفته که این جمله یکی است هر که او دو بیند احول مردکی است
(495)
در یکی گفته که صد یک چون بود این کی اندیشد مگر مجنون بود
(496)
هر یکی قولی است ضد همدگر چون یکی باشد یکی زهر و شکر
(497)
تا ز زهر و از شکر در نگذری کی تو از گلزار وحدت بر بری
(498)
این نمط وین نوع ده طومار و دو بر نوشت آن دین عیسی را عدو
(499)