Masnavi Book 1, Chapter c.48
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
گفت شیر آری ولی رب العباد نردبانی پیش پای ما نهاد
(929)
پایه پایه رفت باید سوی بام هست جبری بودن اینجا طمع خام
(930)
پای داری چون کنی خود را تو لنگ دست داری چون کنی پنهان تو چنگ
(931)
خواجه چون بیلی به دست بنده داد بیزبان معلوم شد او را مراد
(932)
دست همچون بیل اشارتهای اوست آخر اندیشی عبارتهای اوست
(933)
چون اشارتهاش را بر جان نهی در وفای آن اشارت جان دهی
(934)
پس اشارتهای اسرارت دهد بار بر دارد ز تو کارت دهد
(935)
حاملی محمول گرداند ترا قابلی مقبول گرداند ترا
(936)
قابل امر ویی قایل شوی وصل جویی بعد از آن واصل شوی
(937)
سعی شکر نعمتش قدرت بود جبر تو انکار آن نعمت بود
(938)
شکر قدرت قدرتت افزون کند جبر نعمت از کفت بیرون کند
(939)
جبر تو خفتن بود در ره مخسب تا نبینی آن در و درگه مخسب
(940)
هان مخسب ای جبری بیاعتبار جز به زیر آن درخت میوهدار
(941)
تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد بر سر خفته بریزد نقل و زاد
(942)
جبر و خفتن در میان ره زنان مرغ بیهنگام کی یابد امان
(943)
ور اشارتهاش را بینی زنی مرد پنداری و چون بینی زنی
(944)
این قدر عقلی که داری گم شود سر که عقل از وی بپرد دم شود
(945)
ز آن که بیشکری بود شوم و شنار میبرد بیشکر را در قعر نار
(946)
گر توکل میکنی در کار کن کشت کن پس تکیه بر جبار کن
(947)