Masnavi Book 2, Chapter c.41
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
بود کوری کاو همیگفت الامان من دو کوری دارم ای اهل زمان
(1993)
پس دو باره رحمتم آرید هان چون دو کوری دارم و من در میان
(1994)
گفت یک کوریت میبینیم ما آن دگر کوری چه باشد وانما
(1995)
گفت زشت آوازم و ناخوش نوا زشت آوازی و کوری شد دوتا
(1996)
بانگ زشتم مایهی غم میشود مهر خلق از بانگ من کم میشود
(1997)
زشت آوازم به هر جا که رود مایهی خشم و غم و کین میشود
(1998)
بر دو کوری رحم را دوتا کنید این چنین ناگنج را گنجا کنید
(1999)
زشتی آواز کم شد زین گله خلق شد بر وی به رحمت یک دله
(2000)
کرد نیکو چون بگفت او راز را لطف آواز دلش آواز را
(2001)
و انکه آواز دلش هم بد بود آن سه کوری دوری سرمد بود
(2002)
لیک وهابان که بیعلت دهند بو که دستی بر سر زشتش نهند
(2003)
چون که آوازش خوش و مظلوم شد زو دل سنگین دلان چون موم شد
(2004)
نالهی کافر چو زشت است و شهیق ز آن نمیگردد اجابت را رفیق
(2005)
اخسؤا بر زشت آواز آمده ست کاو ز خون خلق چون سگ بود مست
(2006)
چون که نالهی خرس رحمت کش بود نالهات نبود چنین ناخوش بود
(2007)
دان که با یوسف تو گرگی کردهای یا ز خون بیگناهی خوردهای
(2008)
توبه کن و ز خورده استفراغ کن ور جراحت کهنه شد رو داغ کن
(2009)