Masnavi Book 2, Chapter c.53
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
خانهی نو ساخت روزی نو مرید پیر آمد خانهی او را بدید
(2227)
گفت شیخ آن نو مرید خویش را امتحان کرد آن نکو اندیش را
(2228)
روزن از بهر چه کردی ای رفیق گفت تا نور اندر آید زین طریق
(2229)
گفت آن فرع است این باید نیاز تا از این ره بشنوی بانگ نماز
(2230)
بایزید اندر سفر جستی بسی تا بیابد خضر وقت خود کسی
(2231)
دید پیری با قدی همچون هلال دید در وی فر و گفتار رجال
(2232)
دیده نابینا و دل چون آفتاب همچو پیلی دیده هندستان به خواب
(2233)
چشم بسته خفته بیند صد طرب چون گشاید آن نبیند ای عجب
(2234)
بس عجب در خواب روشن میشود دل درون خواب روزن میشود
(2235)
آن که بیدار است و بیند خواب خوش عارف است او خاک او در دیده کش
(2236)
پیش او بنشست و میپرسید حال یافتش درویش و هم صاحب عیال
(2237)
گفت عزم تو کجا ای بایزید رخت غربت را کجا خواهی کشید
(2238)
گفت قصد کعبه دارم از پگه گفت هین با خود چه داری زاد ره
(2239)
گفت دارم از درم نقره دویست نک ببسته سخت در گوشهی ردی است
(2240)
گفت طوفی کن به گردم هفت بار وین نکوتر از طواف حج شمار
(2241)
و آن درمها پیش من نهای جواد دان که حج کردی و حاصل شد مراد
(2242)
عمره کردی عمر باقی یافتی صاف گشتی بر صفا بشتافتی
(2243)
حق آن حقی که جانت دیده است که مرا بر بیت خود بگزیده است
(2244)
کعبه هر چندی که خانهی بر اوست خلقت من نیز خانهی سر اوست
(2245)
تا بکرد آن کعبه را در وی نرفت و اندر این خانه بجز آن حی نرفت
(2246)
چون مرا دیدی خدا را دیدهای گرد کعبهی صدق بر گردیدهای
(2247)
خدمت من طاعت و حمد خداست تا نپنداری که حق از من جداست
(2248)
چشم نیکو باز کن در من نگر تا ببینی نور حق اندر بشر
(2249)
بایزید آن نکتهها را هوش داشت همچو زرین حلقهاش در گوش داشت
(2250)
آمد از وی بایزید اندر مزید منتهی در منتها آخر رسید
(2251)