Masnavi Book 4, Chapter c.60
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
یک فقیهی ژندهها در چیده بود در عمامهی خویش در پیچیده بود
(1578)
تا شود زفت و نماید آن عظیم چون در آید سوی محفل در حطیم
(1579)
ژندهها از جامهها پیراسته ظاهرا دستار از آن آراسته
(1580)
ظاهر دستار چون حلهی بهشت چون منافق اندرون رسوا و زشت
(1581)
پاره پاره دلق و پنبه و پوستین در درون آن عمامه بد دفین
(1582)
روی سوی مدرسه کرده صبوح تا بدین ناموس یابد او فتوح
(1583)
در ره تاریک مردی جامه کن منتظر استاده بود از بهر فن
(1584)
در ربود او از سرش دستار را پس دوان شد تا بسازد کار را
(1585)
پس فقیهش بانگ برزد کای پسر باز کن دستار را آنگه ببر
(1586)
این چنین که چار پره میپری باز کن آن هدیه را که میبری
(1587)
باز کن آن را به دست خود بمال آنگهان خواهی ببر کردم حلال
(1588)
چونک بازش کرد آنک میگریخت صد هزاران ژنده اندر ره بریخت
(1589)
زان عمامهی زفت نابایست او ماند یک گز کهنهای در دست او
(1590)
بر زمین زد خرقه را کای بیعیار زین دغل ما را بر آوردی ز کار
(1591)