Masnavi Book 6, Chapter c.118
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
بود یک میراثی مال و عقار جمله را خورد و بماند او عور و زار
(4206)
مال میراثی ندارد خود وفا چون بناکام از گذشته شد جدا
(4207)
او نداند قدر هم کاسان بیافت کو بکد و رنج و کسبش کم شتاف
(4208)
قدر جان زان میندانی ای فلان که بدادت حق به بخشش رایگان
(4209)
نقد رفت و کاله رفته و خانهها ماند چون چغدان در آن ویرانهها
(4210)
گفت یا رب برگ دادی رفت برگ یا بده برگی و یا بفرست مرگ
(4211)
چون تهی شد یاد حق آغاز کرد یا رب و یا رب اجرنی ساز کرد
(4212)
چون پیمبر گفته مومن مزهرست در زمان خالیی ناله گرست
(4213)
چون شود پر مطربش بنهد ز دست پر مشو که آسیب دست او خوشست
(4214)
تی شو و خوش باش بین اصبعین کز می لا این سرمستست این
(4215)
رفت طغیان آب از چشمش گشاد آب چشمش زرع دین را آب داد
(4216)