Masnavi Book 6, Chapter Overview
Chapter c.1 (Verses 1-128)
Chapter c.2 سال سایل از مرغی کی بر سر ربض شهری نشسته باشد سر او فاضلترست و عزیزتر و شریفتر و مکرمتر یا دم او و جواب دادن واعظ سایل را به قدر فهم او (Verses 129-182)
Chapter c.3 نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان و دلیل ضعف صدقاند و راهزن صد هزار ابله چنانک راهزن آن مخنث شده بودند گوسفندان و نمییارست گذشتن و پرسیدن مخنث از چوپان کی این گوسفندان تو مرا عجب گزند گفت ای مردی و در تو رگ مردی هست همه فدای تو اند و اگر مخنثی هر یکی ترا اژدرهاست مخنثی دیگر هست کی چون گوسفندان را بیند در حال از راه باز گردد نیارد پرسیدن ترسد کی اگر بپرسم گوسفندان در من افتند و مرا بگزند (Verses 183-209)
Chapter c.4 مناجات و پناه جستن به حق از فتنهی اختیار و از فتنهی اسباب اختیار کی سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند و خلقت آدمی مولع افتاد بر طلب اختیار و اسباب اختیار خویش چنانک بیمار باشد خود را اختیار کم بیند صحت خواهد کی سبب اختیارست تا اختیارش بیفزاید و منصب خواهد تا اختیارش بیفزاید و مهبط قهر حق در امم ماضیه فرط اختیار و اسباب اختیار بوده است هرگز فرعون بینوا کس ندیده است (Verses 210-248)
Chapter c.5 حکایت غلام هندو کی به خداوندزادهی خود پنهان هوای آورده بود چون دختر را با مهتر زادهای عقد کردند غلام خبر یافت رنجور شد و میگداخت و هیچ طبیب علت او را در نمییافت و او را زهرهی گفتن نه (Verses 249-283)
Chapter c.6 صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن من او را بیزجر ازین طمع باز آرم کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند (Verses 284-321)
Chapter c.7 در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحلهای الا من عصم الله (Verses 322-352)
Chapter c.8 در عموم تاویل این آیت کی کلما اوقدوا نارا للحرب (Verses 353-356)
Chapter c.9 قصهای هم در تقریر این (Verses 357-384)
Chapter c.10 وا نمودن پادشاه به امرا و متعصبان در راه ایاز سبب فضیلت و مرتبت و قربت و جامگی او بریشان بر وجهی کی ایشان را حجت و اعتراض نماند (Verses 385-400)
Chapter c.11 مدافعهی امرا آن حجت را به شبههی جبریانه و جواب دادن شاه ایشان را (Verses 401-434)
Chapter c.12 حکایت آن صیادی کی خویشتن در گیاه پیچیده بود و دستهی گل و لاله را کلهوار به سر فرو کشیده تا مرغان او را گیاه پندارند و آن مرغ زیرک بوی برد اندکی کی این آدمیست کی برین شکل گیاه ندیدم اما هم تمام بوی نبرد به افسون او مغرور شد زیرا در ادراک اول قاطعی نداشت در ادراک مکر دوم قاطعی داشت و هو الحرص و الطمع لا سیما عند فرط الحاجة و الفقر قال النبی صلی الله علیه و سلم کاد الفقر ان یکون کفرا (Verses 435-466)
Chapter c.13 حکایت آن شخص کی دزدان قوج او را بدزدیدند و بر آن قناعت نکرد به حیله جامههاش را هم دزدیدند (Verses 467-477)
Chapter c.14 مناظرهی مرغ با صیاد در ترهب و در معنی ترهبی کی مصطفی علیهالسلام نهی کرد از آن امت خود را کی لا رهبانیة فی الاسلام (Verses 478-541)
Chapter c.15 حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی میکرد (Verses 542-556)
Chapter c.16 حواله کردن مرغ گرفتاری خود را در دام به فعل و مکر و زرق زاهد و جواب زاهد مرغ را (Verses 557-592)
Chapter c.17 حکایت آن عاشق کی شب بیامد بر امید وعدهی معشوق بدان وثاقی کی اشارت کرده بود و بعضی از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهر انجاز وعده او را خفته یافت جیبش پر جوز کرد و او را خفته گذاشت و بازگشت (Verses 593-642)
Chapter c.18 استدعاء امیر ترک مخمور مطرب را بوقت صبوح و تفسیر این حدیث کی ان لله تعالی شرابا اعده لاولیائه اذا شربوا سکروا و اذا سکروا طابوا الی آخر الحدیث می در خم اسرار بدان میجوشد تا هر که مجردست از آن می نوشد قال الله تعالی ان الابرار یشربون این می که تو میخوری حرامست ما می نخوریم جز حلالی «جهد کن تا ز نیست هست شوی وز شراب خدای مست شوی» (Verses 643-669)
Chapter c.19 در آمدن ضریر در خانهی مصطفی علیهالسلام و گریختن عایشه رضی الله عنها از پیش ضریر و گفتن رسول علیهالسلام کی چه میگریزی او ترا نمیبیند و جواب دادن عایشه رضی الله عنها رسول را صلی الله علیه و سلم (Verses 670-685)
Chapter c.20 امتحان کردن مصطفی علیهالسلام عایشه را رضی الله عنها کی چه پنهان میشوی پنهان مشو که اعمی ترا نمیبیند تا پدید آید کی عایشه رضی الله عنها از ضمیر مصطفی علیه السلام واقف هست یا خود مقلد گفت ظاهرست (Verses 686-702)
Chapter c.21 حکایت آن مطرب کی در بزم امیر ترک این غزل آغاز کرد گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی نمیدانم ازین آشفتهی بیدل چه میخواهی نمیدانم و بانگ بر زدن ترک کی آن بگو کی میدانی و جواب مطرب امیر را (Verses 703-722)
Chapter c.22 تفسیر قوله علیهالسلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما (Verses 723-776)
Chapter c.23 تشبیه مغفلی کی عمر ضایع کند و وقت مرگ در آن تنگاتنگ توبه و استغفار کردن گیرد به تعزیت داشتن شیعهی اهل حلب هر سالی در ایام عاشورا به دروازهی انطاکیه و رسیدن غریب شاعر از سفر و پرسیدن کی این غریو چه تعزیه است (Verses 777-792)
Chapter c.24 نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب (Verses 793-805)
Chapter c.25 تمثیل مرد حریص نابیننده رزاقی حق را و خزاین و رحمت او را به موری کی در خرمنگاه بزرگ با دانهی گندم میکوشد و میجوشد و میلرزد و به تعجیل میکشد و سعت آن خرمن را نمیبیند (Verses 806-845)
Chapter c.26 داستان آن شخص کی بر در سرایی نیمشب سحوری میزد همسایه او را گفت کی آخر نیمشبست سحر نیست و دیگر آنک درین سرا کسی نیست بهر کی میزنی و جواب گفتن مطرب او را (Verses 846-887)
Chapter c.27 قصهی احد احد گفتن بلال در حر حجاز از محبت مصطفی علیهالسلام در آن چاشتگاهها کی خواجهاش از تعصب جهودی به شاخ خارش میزد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمیجوشید ازو احد احد میجست بیقصد او چنانک از دردمندان دیگر ناله جهد بیقصد زیرا از درد عشق ممتلی بود اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود همچون سحرهی فرعون و جرجیس و غیر هم لایعد و لا یحصی (Verses 888-952)
Chapter c.28 باز گردانیدن صدیق رضی الله عنه واقعهی بلال را رضی الله عنه و ظلم جهودان را بر وی و احد احد گفتن او و افزون شدن کینهی جهودان و قصه کردن آن قضیه پیش مصطفی علیهالسلام و مشورت در خریدن او (Verses 953-988)
Chapter c.29 وصیت کردن مصطفی علیهالسلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری میشوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان (Verses 989-1033)
Chapter c.30 خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد (Verses 1034-1074)
Chapter c.31 معاتبهی مصطفی علیهالسلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او (Verses 1075-1110)
Chapter c.32 قصهی هلال کی بندهی مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بیتقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بندهی سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست (Verses 1111-1117)
Chapter c.33 حکایت در تقریر همین سخن (Verses 1118-1130)
Chapter c.34 مثل (Verses 1131-1149)
Chapter c.35 رنجور شدن این هلال و بیخبری خواجهی او از رنجوری او از تحقیر و ناشناخت و واقف شدن دل مصطفی علیهالسلام از رنجوری و حال او و افتقاد و عیادت رسول علیهالسلام این هلال را (Verses 1150-1172)
Chapter c.36 در آمدن مصطفی علیهالسلام از بهر عیادت هلال در ستورگاه آن امیر و نواختن مصطفی هلال را رضی الله عنه (Verses 1173-1185)
Chapter c.37 در بیان آنک مصطفی علیهالسلام شنید کی عیسی علیهالسلام بر روی آب رفت فرمود لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء (Verses 1186-1221)
Chapter c.38 داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه میساخت و ساخته نمیشد و پذیرا نمیآمد (Verses 1222-1236)
Chapter c.39 داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد (Verses 1237-1241)
Chapter c.40 صفت آن عجوز (Verses 1242-1249)
Chapter c.41 قصهی درویشی کی از آن خانه هرچه میخواست میگفت نیست (Verses 1250-1267)
Chapter c.42 رجوع به داستان آن کمپیر (Verses 1268-1292)
Chapter c.43 حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید (Verses 1293-1320)
Chapter c.44 رجوع به قصهی رنجور (Verses 1321-1382)
Chapter c.45 قصهی سلطان محمود و غلام هندو (Verses 1383-1449)
Chapter c.46 لیس للماضین هم الموت انما لهم حسره الموت (Verses 1450-1482)
Chapter c.47 بار دیگر رجوع کردن به قصهی صوفی و قاضی (Verses 1483-1567)
Chapter c.48 طیره شدن قاضی از سیلی درویش و سرزنش کردن صوفی قاضی را (Verses 1568-1576)
Chapter c.49 جواب دادن قاضی صوفی را (Verses 1577-1603)
Chapter c.50 سال کردن آن صوفی قاضی را (Verses 1604-1612)
Chapter c.51 جواب گفتن آن قاضی صوفی را (Verses 1613-1644)
Chapter c.52 باز سال کردن صوفی از آن قاضی (Verses 1645-1649)
Chapter c.53 جواب قاضی سال صوفی را و قصهی ترک و درزی را مثل آوردن (Verses 1650-1655)
Chapter c.54 قال النبی علیه السلام ان الله تعالی یلقن الحکمة علی لسان الواعظین بقدر همم المستمعین (Verses 1656-1672)
Chapter c.55 دعوی کردن ترک و گرو بستن او کی درزی از من چیزی نتواند بردن (Verses 1673-1692)
Chapter c.56 مضاحک گفتن درزی و ترک را از قوت خنده بسته شدن دو چشم تنگ او و فرصت یافتن درزی (Verses 1693-1716)
Chapter c.57 گفتن درزی ترک را هی خاموش کی اگر مضاحک دگر گویم قبات تنگ آید (Verses 1717-1719)
Chapter c.58 بیان آنک بیکاران و افسانهجویان مثل آن ترکاند و عالم غرار غدار همچو آن درزی و شهوات و زبان مضاحک گفتن این دنیاست و عمر همچون آن اطلس پیش این درزی جهت قبای بقا و لباس تقوی ساختن (Verses 1720-1726)
Chapter c.59 مثل (Verses 1727-1738)
Chapter c.60 باز مکرر کردن صوفی سال را (Verses 1739-1746)
Chapter c.61 جواب دادن قاضی صوفی را (Verses 1747-1757)
Chapter c.62 حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهلتر از صبر در فراق یار بود (Verses 1758-1779)
Chapter c.63 مثل (Verses 1780-1833)
Chapter c.64 باقی قصهی فقیر روزیطلب بیواسطهی کسب (Verses 1834-1907)
Chapter c.65 قصهی آن گنجنامه کی پهلوی قبهای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست (Verses 1908-1938)
Chapter c.66 تمامی قصهی آن فقیر و نشان جای آن گنج (Verses 1939-1947)
Chapter c.67 فاش شدن خبر این گنج و رسیدن به گوش پادشاه (Verses 1948-1958)
Chapter c.68 نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدن او از طلب آن (Verses 1959-1974)
Chapter c.69 باز دادن شاه گنجنامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم (Verses 1975-2043)
Chapter c.70 حکایت مرید شیخ حسن خرقانی قدس الله سره (Verses 2044-2055)
Chapter c.71 پرسیدن آن وارد از حرم شیخ کی شیخ کجاست کجا جوییم و جواب نافرجام گفتن حرم (Verses 2056-2067)
Chapter c.72 جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن طعانه را از کفر و بیهوده گفتن (Verses 2068-2114)
Chapter c.73 واگشتن مرید از وثاق شیخ و پرسیدن از مردم و نشان دادن ایشان کی شیخ به فلان بیشه رفته است (Verses 2115-2125)
Chapter c.74 یافتن مرید مراد را و ملاقات او با شیخ نزدیک آن بیشه (Verses 2126-2152)
Chapter c.75 حکمت در انی جاعل فی الارض خلیفة (Verses 2153-2190)
Chapter c.76 معجزهی هود علیه السلام در تخلص مومنان امت به وقت نزول باد (Verses 2191-2256)
Chapter c.77 رجوع کردن به قصهی قبه و گنج (Verses 2257-2287)
Chapter c.78 انابت آن طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار و عجز و اضطرار کی ای ولی الاظهار تو کن این پنهان را آشکار (Verses 2288-2346)
Chapter c.79 آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام کردن از حقیقت اسرار آن (Verses 2347-2375)
Chapter c.80 حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود (Verses 2376-2456)
Chapter c.81 حکایت اشتر و گاو و قج که در راه بند گیاه یافتند هر یکی میگفت من خورم (Verses 2457-2464)
Chapter c.82 مثل (Verses 2465-2485)
Chapter c.83 جواب گفتن مسلمان آنچ دید به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ایشان (Verses 2486-2509)
Chapter c.84 منادی کردن سید ملک ترمد کی هر کی در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مهم خلعت و اسپ و غلام و کنیزک و چندین زر دهم و شنیدن دلقک خبر این منادی در ده و آمدن به اولاقی نزد شاه کی من باری نتوانم رفتن (Verses 2510-2631)
Chapter c.85 حکایت تعلق موش با چغز و بستن پای هر دو به رشتهای دراز و بر کشیدن زاغ موش را و معلق شدن چغز و نالیدن و پشیمانی او از تعلق با غیر جنس و با جنس خود ناساختن (Verses 2632-2664)
Chapter c.86 تدبیر کردن موش به چغز کی من نمیتوانم بر تو آمدن به وقت حاجت در آب میان ما وصلتی باید کی چون من بر لب جو آیم ترا توانم خبر کردن و تو چون بر سر سوراخ موشخانه آیی مرا توانی خبر کردن الی آخره (Verses 2665-2685)
Chapter c.87 مبالغه کردن موش در لابه و زاری و وصلت جستن از چغز آبی (Verses 2686-2713)
Chapter c.88 لابه کردن موش مر چغز را کی بهانه میندیش و در نسیه مینداز انجاح این حاجت مرا کی فی التاخیر آفات و الصوفی ابن الوقت و ابن دست از دامن پدر باز ندارد و اب مشفق صوفی کی وقتست او را بنگرش به فردا محتاج نگرداند چندانش مستغرق دارد در گلزار سریع الحسابی خویش نه چون عوام منتظر مستقبل نباشد نهری باشد نه دهری کی لا صباح عند الله و لا مساء ماضی و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد آدم سابق و دجال مسبوق نباشد کی این رسوم در خطهی عقل جز وی است و روح حیوانی در عالم لا مکان و لا زمان این رسوم نباشد پس او ابن وقتیست کی لا یفهم منه الا نفی تفرقة الا زمنة چنانک از الله واحد فهم شود نفی دوی نی حقیقت واحدی (Verses 2714-2815)
Chapter c.89 حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکیام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره (Verses 2816-2921)
Chapter c.90 قصهی آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن میچرد بازرگان از کمین برون آید چون گاو از گوهر دورتر رفته باشد بازرگان به لجم و گل تیره گوهر را بپوشاند و بر درخت گریزد الی آخر القصه و التقریب (Verses 2922-2940)
Chapter c.91 رجوع کردن به قصهی طلب کردن آن موش آن چغز را لبلب جو و کشیدن سر رشته تا چغز را در آب خبر شود از طلب او (Verses 2941-2973)
Chapter c.92 قصهی عبدالغوث و ربودن پریان او را و سالها میان پریان ساکن شدن او و بعد از سالها آمدن او به شهر و فرزندان خویش را باز ناشکیفتن او از آن پریان بحکم جنسیت و همدلی او با ایشان (Verses 2974-3013)
Chapter c.93 داستان آن مرد کی وظیفه داشت از محتسب تبریز و وامها کرده بود بر امید آن وظیفه و او را خبر نه از وفات او حاصل از هیچ زندهای وام او گزارده نشد الا از محتسب متوفی گزارده شد چنانک گفتهاند لیس من مات فاستراح بمیت انما المیت میت الاحیاء (Verses 3014-3028)
Chapter c.94 آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره (Verses 3029-3105)
Chapter c.95 رجوع کردن به حکایت آن شخص وام کرده و آمدن او به امید عنایت آن محتسب سوی تبریز (Verses 3106-3123)
Chapter c.96 باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثم الذین کفروا بربهم یعدلون (Verses 3124-3219)
Chapter c.97 مثل دوبین همچو آن غریب شهر کاش عمر نام کی از یک دکانش به سبب این به آن دکان دیگر حواله کرد و او فهم نکرد کی همه دکان یکیست درین معنی کی به عمر نان نفروشند هم اینجا تدارک کنم من غلط کردم نامم عمر نیست چون بدین دکان توبه و تدارک کنم نان یابم از همه دکانهای این شهر و اگر بیتدارک همچنین عمر نام باشم ازین دکان در گذرم محرومم و احولم و این دکانها را از هم جدا دانستهام (Verses 3220-3247)
Chapter c.98 توزیع کردن پایمرد در جملهی شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره (Verses 3248-3344)
Chapter c.99 دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمةالله علیه در الهینامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی و کانوا فیه من الزاهدین (Verses 3345-3399)
Chapter c.100 ماخذهی یوسف صدیق صلواتالله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره (Verses 3400-3517)
Chapter c.101 رجوع کردن به قصهی آن پایمرد و آن غریب وامدار و بازگشتن ایشان از سر گور خواجه و خواب دیدن پایمرد خواجه را الی آخره (Verses 3518-3532)
Chapter c.102 گفتن خواجه در خواب به آن پایمرد وجوه وام آن دوست را کی آمده بود و نشان دادن جای دفن آن سیم و پیغام کردن به وارثان کی البته آن را بسیار نبینند وهیچ باز نگیرند و اگر چه او هیچ از آن قبول نکند یا بعضی را قبول نکند هم آنجا بگذارند تا هر آنک خواهد برگیرد کی من با خدا نذرها کردم کی از آن سیم به من و به متعلقان من حبهای باز نگردد الی آخره (Verses 3533-3582)
Chapter c.103 حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر در ممالک من فلان جا چنین ترتیب نهید و فلان جا چنین نواب نصب کنید اما الله الله به فلان قلعه مروید و گرد آن مگردید (Verses 3583-3595)
Chapter c.104 بیان استمداد عارف از سرچشمهی حیات ابدی و مستغنی شدن او از استمداد و اجتذاب از چشمههای آبهای بیوفا کی علامة ذالک التجافی عن دار الغرور کی آدمی چون بر مددهای آن چشمهها اعتماد کند در طلب چشمهی باقی دایم سست شود کاری ز درون جان تو میباید کز عاریهها ترا دری نگشاید یک چشمهی آب از درون خانه به زان جویی که آن ز بیرون آید (Verses 3596-3629)
Chapter c.105 روان شدن شهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره (Verses 3630-3698)
Chapter c.106 رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهی ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر (Verses 3699-3759)
Chapter c.107 دیدن ایشان در قصر این قلعهی ذات الصور نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی این صورت کیست (Verses 3760-3798)
Chapter c.108 حکایت صدر جهان بخارا کی هر سایلی کی به زبان بخواستی از صدقهی عام بیدریغ او محروم شدی و آن دانشمند درویش به فراموشی و فرط حرص و تعجیل به زبان بخواست در موکب صدر جهان از وی رو بگردانید و او هر روز حیلهی نو ساختی و خود را گاه زن کردی زیر چادر وگاه نابینا کردی و چشم و روی خود بسته به فراستش بشناختی الی آخره (Verses 3799-3842)
Chapter c.109 حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانهای خفتند شبی اتفاقا امرد خشتها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشتها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشتها را چرا نهادی الی آخره (Verses 3843-3883)
Chapter c.110 در تفسیر این خبر کی مصطفی صلواتالله علیه فرمود منهومان لا یشبعان طالب الدنیا و طالب العلم کی این علم غیر علم دنیا باید تا دو قسم باشد اما علم دنیا هم دنیا باشد الی آخره و اگر همچنین شود کی طالب الدنیا و طالب الدنیا تکرار بود نه تقسیم مع تقریره (Verses 3884-3886)
Chapter c.111 بحث کردن آن سه شهزاده در تدبیر آن واقعه (Verses 3887-3891)
Chapter c.112 مقالت برادر بزرگین (Verses 3892-3913)
Chapter c.113 ذکر آن پادشاه که آن دانشمند را به اکراه در مجلس آورد و بنشاند ساقی شراب بر دانشمند عرضه کرد ساغر پیش او داشت رو بگردانید و ترشی و تندی آغاز کرد شاه ساقی را گفت کی هین در طبعش آر ساقی چندی بر سرش کوفت و شرابش در خورد داد الی آخره (Verses 3914-3979)
Chapter c.114 روان گشتن شاهزادگان بعد از تمام بحث و ماجرا به جانب ولایت چین سوی معشوق و مقصود تا به قدر امکان به مقصود نزدیکتر باشند اگر چه راه وصل مسدودست به قدر امکان نزدیکتر شدن محمودست الی آخره (Verses 3980-3985)
Chapter c.115 حکایت امرء القیس کی پادشاه عرب بود و به صورت عظیم به جمال بود یوسف وقت خود بود و زنان عرب چون زلیخا مردهی او و او شاعر طبع قفا نبک من ذکری حبیب و منزل چون همه زنان او را به جان میجستند ای عجب غزل او و نالهی او بهر چه بود مگر دانست کی اینها همه تمثال صورتیاند کی بر تختههای خاک نقش کردهاند عاقبت این امرء القیس را حالی پیدا شد کی نیمشب از ملک و فرزند گریخت و خود را در دلقی پنهان کرد و از آن اقلیم به اقلیم دیگر رفت در طلب آن کس کی از اقلیم منزه است یختص برحمته من یشاء الی آخره (Verses 3986-4053)
Chapter c.116 بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره (Verses 4054-4174)
Chapter c.117 بیان مجاهد کی دست از مجاهده باز ندارد اگر چه داند بسطت عطاء حق را کی آن مقصود از طرف دیگر و به سبب نوع عمل دیگر بدو رساند کی در وهم او نبوده باشد او همه وهم و اومید درین طریق معین بسته باشد حلقهی همین در میزند بوک حق تعالی آن روزی را از در دیگر بدو رساند کی او آن تدبیر نکرده باشد و یرزقه من حیث لا یحتسب العبد یدبر والله یقدر و بود کی بنده را وهم بندگی بود کی مرا از غیر این در برساند اگر چه من حلقهی این در میزنم حق تعالی او را هم ازین در روزی رساند فیالجمله این همه درهای یکی سرایست مع تقریره (Verses 4175-4205)
Chapter c.118 حکایت آن شخص کی خواب دید کی آنچ میطلبی از یسار به مصر وفا شود آنجا گنجیست در فلان محله در فلان خانه چون به مصر آمد کسی گفت من خواب دیدهایم کی گنجیست به بغداد در فلان محله در فلان خانه نام محله و خانهی این شخص بگفت آن شخص فهم کرد کی آن گنج در مصر گفتن جهت آن بود کی مرا یقین کنند کی در غیر خانهی خود نمیباید جستن ولیکن این گنج یقین و محقق جز در مصر حاصل نشود (Verses 4206-4216)
Chapter c.119 سبب تاخیر اجابت دعای مومن (Verses 4217-4237)
Chapter c.120 رجوع کردن به قصهی آن شخص کی به او گنج نشان دادند به مصر و بیان تضرع او از درویشی به حضرت حق (Verses 4238-4254)
Chapter c.121 رسیدن آن شخص به مصر و شب بیرون آمدن به کوی از بهر شبکوکی و گدایی و گرفتن عسس او را و مراد اوحاصل شدن از عسس بعد از خوردن زخم بسیار و عسی ان تکرهوا شیا و هو خیر لکم و قوله تعالی سیجعل الله بعد عسر یسرا و قوله علیهالسلام اشتدی ازمة تنفرجی و جمیع القرآن و الکتب المنزلة فی تقریر هذا (Verses 4255-4273)
Chapter c.122 بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة (Verses 4274-4330)
Chapter c.123 مثل (Verses 4331-4335)
Chapter c.124 بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایب اشارات حق و ظهور تاویلات آن در وجهی کی هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد (Verses 4336-4385)
Chapter c.125 مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را و تاب ناآوردن او آن پند را و در رمیدن او ازیشان شیدا و بیخود رفتن و خود را در بارگاه پادشاه انداختن بیدستوری خواستن لیک از فرط عشق و محبت نه از گستاخی و لاابالی الی آخره (Verses 4386-4448)
Chapter c.126 مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن و نایب قاضی صندوق را خریدن باز سال دوم آمدن زن جوحی بر امید بازی پارینه و گفتن قاضی کی مرا آزاد کن و کسی دیگر را بجوی الی آخر القصه (Verses 4449-4474)
Chapter c.127 رفتن قاضی به خانهی زن جوحی و حلقه زدن جوحی به خشم بر در و گریختن قاضی در صندوقی الی آخره (Verses 4475-4519)
Chapter c.128 آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره (Verses 4520-4537)
Chapter c.129 در تفسیر این خبر کی مصطفی صلواتالله علیه فرمود من کنت مولاه فعلی مولاه تا منافقان طعنه زدند کی بس نبودش کی ما مطیعی و چاکری نمودیم او را چاکری کودکی خلم آلودمان هم میفرماید الی آخره (Verses 4538-4552)
Chapter c.130 باز آمدن زن جوحی به محکمهی قاضی سال دوم بر امید وظیفهی پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه (Verses 4553-4588)
Chapter c.131 باز آمدن به شرح قصهی شاهزاده و ملازمت او در حضرت شاه (Verses 4589-4607)
Chapter c.132 در بیان آنک دوزخ گوید کی قنطرهی صراط بر سر اوست ای مومن از صراط زودتر بگذر زود بشتاب تا عظمت نور تو آتش ما را نکشد جز یا مومن فان نورک اطفاء ناری (Verses 4608-4633)
Chapter c.133 متوفی شدن بزرگین از شهزادگان و آمدن برادر میانین به جنازهی برادر کی آن کوچکین صاحبفراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه (Verses 4634-4758)
Chapter c.134 وسوسهای کی پادشاهزاده را پیدا شد از سبب استغنایی و کشفی کی از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکری و سرکشی میکرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمی زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الی آخره (Verses 4759-4796)
Chapter c.135 خطاب حق تعالی به عزرائیل علیهالسلام کی ترا رحم بر کی بیشتر آمد ازین خلایق کی جانشان قبض کردی و جواب دادن عزرائیل حضرت را (Verses 4797-4814)
Chapter c.136 کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز (Verses 4815-4830)
Chapter c.137 رجوع کردن به قصهی پروردن حق تعالی نمرود را بیواسطهی مادر و دایه در طفلی (Verses 4831-4864)
Chapter c.138 رجوع کردن بدان قصه کی شاهزاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت (Verses 4865-4876)
Chapter c.139 وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهلترست (Verses 4877-4902)
Chapter c.140 مثل (Verses 4903-4916)