Masnavi Book 1, Chapter c.101

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

مصطفی روزی به گورستان برفت با جنازه‌‌ی مردی از یاران برفت‌‌

(2012)

خاک را در گور او آگنده کرد زیر خاک آن دانه‌‌اش را زنده کرد

(2013)

این درختانند همچون خاکیان دستها بر کرده‌‌اند از خاکدان‌‌

(2014)

سوی خلقان صد اشارت می‌‌کنند و آن که گوش استش عبارت می‌‌کنند

(2015)

با زبان سبز و با دست دراز از ضمیر خاک می‌‌گویند راز

(2016)

همچو بطان سر فرو برده به آب گشته طاوسان و بوده چون غراب‌‌

(2017)

در زمستانشان اگر محبوس کرد آن غرابان را خدا طاوس کرد

(2018)

در زمستانشان اگر چه داد مرگ زنده‌‌شان کرد از بهار و داد برگ‌‌

(2019)

منکران گویند خود هست این قدیم این چرا بندیم بر رب کریم‌‌

(2020)

کوری ایشان درون دوستان حق برویانید باغ و بوستان‌‌

(2021)

هر گلی کاندر درون بویا بود آن گل از اسرار کل گویا بود

(2022)

بوی ایشان رغم انف منکران گرد عالم می‌‌رود پرده دران‌‌

(2023)

منکران همچون جعل ز آن بوی گل یا چو نازک مغز در بانگ دهل‌‌

(2024)

خویشتن مشغول می‌‌سازند و غرق چشم می‌‌دزدند زین لمعان برق‌‌

(2025)

چشم می‌‌دزدند و آن جا چشم نی چشم آن باشد که بیند مأمنی‌‌

(2026)

چون ز گورستان پیمبر باز گشت سوی صدیقه شد و هم راز گشت‌‌

(2027)

چشم صدیقه چو بر رویش فتاد پیش آمد دست بر وی می‌‌نهاد

(2028)

بر عمامه و روی او و موی او بر گریبان و بر و بازوی او

(2029)

گفت پیغمبر چه می‌‌جویی شتاب گفت باران آمد امروز از سحاب‌‌

(2030)

جامه‌‌هایت می‌‌بجویم از طلب تر نمی‌‌بینم ز باران ای عجب‌‌

(2031)

گفت چه بر سر فگندی از ازار گفت کردم آن ردای تو خمار

(2032)

گفت بهر آن نمود ای پاک جیب چشم پاکت را خدا باران غیب‌‌

(2033)

نیست آن باران از این ابر شما هست ابری دیگر و دیگر سما

(2034)