Masnavi Book 1, Chapter c.103
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
گفت پیغمبر ز سرمای بهار تن مپوشانید یاران زینهار
(2046)
ز آن که با جان شما آن میکند کان بهاران با درختان میکند
(2047)
لیک بگریزید از سرد خزان کان کند کاو کرد با باغ و رزان
(2048)
راویان این را به ظاهر بردهاند هم بر آن صورت قناعت کردهاند
(2049)
بیخبر بودند از جان آن گروه کوه را دیده ندیده کان بکوه
(2050)
آن خزان نزد خدا نفس و هواست عقل و جان عین بهار است و بقاست
(2051)
مر ترا عقل است جزوی در نهان کامل العقلی بجو اندر جهان
(2052)
جزو تو از کل او کلی شود عقل کل بر نفس چون غلی شود
(2053)
پس به تاویل این بود کانفاس پاک چون بهار است و حیات برگ و تاک
(2054)
از حدیث اولیا نرم و درشت تن مپوشان ز آن که دینت راست پشت
(2055)
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
(2056)
گرم و سردش نو بهار زندگی است مایهی صدق و یقین و بندگی است
(2057)
ز آن که زو بستان جانها زنده است این جواهر بحر دل آگنده است
(2058)
بر دل عاقل هزاران غم بود گر ز باغ دل خلالی کم شود
(2059)