Masnavi Book 1, Chapter c.107

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

استن حنانه از هجر رسول ناله می‌‌زد همچو ارباب عقول‌‌

(2113)

گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون گفت جانم از فراقت گشت خون‌‌

(2114)

مسندت من بودم از من تاختی بر سر منبر تو مسند ساختی‌‌

(2115)

گفت خواهی که ترا نخلی کنند شرقی و غربی ز تو میوه چنند

(2116)

یا در آن عالم حقت سروی کند تا تر و تازه بمانی تا ابد

(2117)

گفت آن خواهم که دایم شد بقاش بشنو ای غافل کم از چوبی مباش‌‌

(2118)

آن ستون را دفن کرد اندر زمین تا چو مردم حشر گردد یوم دین‌‌

(2119)

تا بدانی هر که را یزدان بخواند از همه کار جهان بی‌‌کار ماند

(2120)

هر که را باشد ز یزدان کار و بار یافت بار آن جا و بیرون شد ز کار

(2121)

آن که او را نبود از اسرار داد کی کند تصدیق او ناله‌‌ی جماد

(2122)

گوید آری نه ز دل بهر وفاق تا نگویندش که هست اهل نفاق‌‌

(2123)

گر نیندی واقفان امر کن در جهان رد گشته بودی این سخن‌‌

(2124)

صد هزاران ز اهل تقلید و نشان افکندشان نیم وهمی در گمان‌‌

(2125)

که به ظن تقلید و استدلالشان قایم است و جمله پر و بالشان‌‌

(2126)

شبهه‌‌ای انگیزد آن شیطان دون در فتند این جمله کوران سر نگون‌‌

(2127)

پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی‌‌تمکین بود

(2128)

غیر آن قطب زمان دیده‌‌ور کز ثباتش کوه گردد خیره‌‌سر

(2129)

پای نابینا عصا باشد عصا تا نیفتد سر نگون او بر حصا

(2130)

آن سواری کاو سپه را شد ظفر اهل دین را کیست سلطان بصر

(2131)

با عصا کوران اگر ره دیده‌‌اند در پناه خلق روشن دیده‌‌اند

(2132)

گرنه بینایان بدندی و شهان جمله کوران مرده‌‌اندی در جهان‌‌

(2133)

نی ز کوران کشت آید نه درود نه عمارت نه تجارتها و سود

(2134)

گر نکردی رحمت و افضالتان در شکستی چوب استدلالتان‌‌

(2135)

این عصا چه بود قیاسات و دلیل آن عصا کی دادشان بینا جلیل‌‌

(2136)

چون عصا شد آلت جنگ و نفیر آن عصا را خرد بشکن ای ضریر

(2137)

او عصاتان داد تا پیش آمدید آن عصا از خشم هم بر وی زدید

(2138)

حلقه‌‌ی کوران به چه کار اندرید دیدبان را در میانه آورید

(2139)

دامن او گیر کاو دادت عصا در نگر کادم چها دید از عصی‌‌

(2140)

معجزه‌‌ی موسی و احمد را نگر چون عصا شد مار و استن با خبر

(2141)

از عصا ماری و از استن حنین پنج نوبت می‌‌زنند از بهر دین‌‌

(2142)

گرنه نامعقول بودی این مزه کی بدی حاجت به چندین معجزه‌‌

(2143)

هر چه معقول است عقلش می‌‌خورد بی‌‌بیان معجزه بی‌‌جر و مد

(2144)

این طریق بکر نامعقول بین در دل هر مقبلی مقبول بین‌‌

(2145)

همچنان کز بیم آدم دیو و دد در جزایر در رمیدند از حسد

(2146)

هم ز بیم معجزات انبیا سر کشیده منکران زیر گیا

(2147)

تا به ناموس مسلمانی زی‌‌اند در تسلس تا ندانی که کی‌‌اند

(2148)

همچو قلابان بر آن نقد تباه نقره می‌‌مالند و نام پادشاه‌‌

(2149)

ظاهر الفاظشان توحید و شرع باطن آن همچو در نان تخم صرع‌‌

(2150)

فلسفی را زهره نی تا دم زند دم زند دین حقش بر هم زند

(2151)

دست و پای او جماد و جان او هر چه گوید آن دو در فرمان او

(2152)

با زبان گر چه که تهمت می‌‌نهند دست و پاهاشان گواهی می‌‌دهند

(2153)