Masnavi Book 1, Chapter c.113

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

یک شب اعرابی زنی مر شوی را گفت و از حد برد گفت‌‌وگوی را

(2252)

کاین همه فقر و جفا ما می‌‌کشیم جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم‌‌

(2253)

نان‌‌مان نی نان خورشمان درد و رشک کوزه‌‌مان نه آبمان از دیده اشک‌‌

(2254)

جامه‌‌ی ما روز تاب آفتاب شب نهالین و لحاف از ماهتاب‌‌

(2255)

قرص مه را قرص نان پنداشته دست سوی آسمان برداشته‌‌

(2256)

ننگ درویشان ز درویشی ما روز شب از روزی اندیشی ما

(2257)

خویش و بیگانه شده از ما رمان بر مثال سامری از مردمان‌‌

(2258)

گر بخواهم از کسی یک مشت نسک مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک‌‌

(2259)

مر عرب را فخر غزو است و عطا در عرب تو همچو اندر خط خطا

(2260)

چه غزا ما بی‌‌غزا خود کشته‌‌ایم ما به تیغ فقر بی‌‌سر گشته‌‌ایم‌‌

(2261)

چه عطا ما بر گدایی می‌‌تنیم مر مگس را در هوا رگ می‌‌زنیم‌‌

(2262)

گر کسی مهمان رسد گر من منم شب بخسبد قصد دلق او کنم‌‌

(2263)