Masnavi Book 1, Chapter c.114

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

بهر این گفتند دانایان به فن میهمان محسنان باید شدن‌‌

(2264)

تو مرید و میهمان آن کسی کاو ستاند حاصلت را از خسی‌‌

(2265)

نیست چیره چون ترا چیره کند نور ندهد مر ترا تیره کند

(2266)

چون و را نوری نبود اندر قران نور کی یابند از وی دیگران‌‌

(2267)

همچو اعمش کو کند داروی چشم چه کشد در چشمها الا که یشم‌‌

(2268)

حال ما این است در فقر و عنا هیچ مهمانی مبا مغرور ما

(2269)

قحط ده سال ار ندیدی در صور چشمها بگشا و اندر ما نگر

(2270)

ظاهر ما چون درون مدعی در دلش ظلمت زبانش شعشعی‌‌

(2271)

از خدا بویی نه او را نی اثر دعویش افزون ز شیث و بو البشر

(2272)

دیو ننموده و را هم نقش خویش او همی‌‌گوید ز ابدالیم و بیش‌‌

(2273)

حرف درویشان بدزدیده بسی تا گمان آید که هست او خود کسی‌‌

(2274)

خرده گیرد در سخن بر بایزید ننگ دارد از درون او یزید

(2275)

بی‌‌نوا از نان و خوان آسمان پیش او ننداخت حق یک استخوان‌‌

(2276)

او ندا کرده که خوان بنهاده‌‌ام نایب حقم خلیفه زاده‌‌ام‌‌

(2277)

الصلا ساده دلان پیچ پیچ تا خورید از خوان جودم سیر هیچ‌‌

(2278)

سالها بر وعده‌‌ی فردا کسان گرد آن در گشته فردا نارسان‌‌

(2279)

دیر باید تا که سر آدمی آشکارا گردد از بیش و کمی‌‌

(2280)

زیر دیوار بدن گنج است یا خانه‌‌ی مار است و مور و اژدها

(2281)

چون که پیدا گشت کاو چیزی نبود عمر طالب رفت آگاهی چه سود

(2282)