Masnavi Book 1, Chapter c.116
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
شوی گفتش چند جویی دخل و کشت خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت
(2288)
عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد ز آن که هر دو همچو سیلی بگذرد
(2289)
خواه صاف و خواه سیل تیره رو چون نمیپاید دمی از وی مگو
(2290)
اندر این عالم هزاران جانور میزید خوش عیش بیزیر و زبر
(2291)
شکر میگوید خدا را فاخته بر درخت و برگ شب ناساخته
(2292)
حمد میگوید خدا را عندلیب کاعتماد رزق بر تست ای مجیب
(2293)
باز دست شاه را کرده نوید از همه مردار ببریده امید
(2294)
همچنین از پشهگیری تا به پیل شد عیال الله و حق نعم المعیل
(2295)
این همه غمها که اندر سینههاست از بخار و گرد بود و باد ماست
(2296)
این غمان بیخ کن چون داس ماست این چنین شد و آن چنان وسواس ماست
(2297)
دان که هر رنجی ز مردن پارهای است جزو مرگ از خود بران گر چارهای است
(2298)
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت دان که کلش بر سرت خواهند ریخت
(2299)
جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا دان که شیرین میکند کل را خدا
(2300)
دردها از مرگ میآید رسول از رسولش رو مگردان ای فضول
(2301)
هر که شیرین میزید او تلخ مرد هر که او تن را پرستد جان نبرد
(2302)
گوسفندان را ز صحرا میکشند آن که فربه تر مر آن را میکشند
(2303)
شب گذشت و صبح آمد ای تمر چند گیری این فسانهی زر ز سر
(2304)
تو جوان بودی و قانعتر بدی زر طلب گشتی خود اول زر بدی
(2305)
رز بدی پر میوه چون کاسد شدی وقت میوه پختنت فاسد شدی
(2306)
میوهات باید که شیرینتر شود چون رسن تابان نه واپستر رود
(2307)
جفت مایی جفت باید هم صفت تا بر آید کارها با مصلحت
(2308)
جفت باید بر مثال همدگر در دو جفت کفش و موزه در نگر
(2309)
گر یکی کفش از دو تنگ آید بپا هر دو جفتش کار ناید مر ترا
(2310)
جفت در یک خرد و آن دیگر بزرگ جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ
(2311)
راست ناید بر شتر جفت جوال آن یکی خالی و این پر مال مال
(2312)
من روم سوی قناعت دل قوی تو چرا سوی شناعت میروی
(2313)
مرد قانع از سر اخلاص و سوز زین نسق میگفت با زن تا به روز
(2314)