Masnavi Book 1, Chapter c.118

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

گفت ای زن تو زنی یا بو الحزن فقر فخر آمد مرا بر سر مزن‌‌

(2342)

مال و زر سر را بود همچون کلاه کل بود او کز کله سازد پناه‌‌

(2343)

آن که زلف جعد و رعنا باشدش چون کلاهش رفت خوشتر آیدش‌‌

(2344)

مرد حق باشد به مانند بصر پس برهنه‌‌ش به که پوشیده نظر

(2345)

وقت عرضه کردن آن برده فروش بر کند از بنده جامه‌‌ی عیب پوش‌‌

(2346)

ور بود عیبی برهنه کی کند بل به جامه خدعه‌‌ای با وی کند

(2347)

گوید این شرمنده است از نیک و بد از برهنه کردن او از تو رمد

(2348)

خواجه در عیب است غرقه تا به گوش خواجه را مال است و مالش عیب پوش‌‌

(2349)

کز طمع عیبش نبیند طامعی گشت دلها را طمعها جامعی‌‌

(2350)

ور گدا گوید سخن چون زر کان ره نیابد کاله‌‌ی او در دکان‌‌

(2351)

کار درویشی ورای فهم تست سوی درویشی بمنگر سست سست‌‌

(2352)

ز آن که درویشان ورای ملک و مال روزیی دارند ژرف از ذو الجلال‌‌

(2353)

حق تعالی عادل است و عادلان کی کنند استمگری بر بی‌‌دلان‌‌

(2354)

آن یکی را نعمت و کالا دهند وین دگر را بر سر آتش نهند

(2355)

آتشش سوزا که دارد این گمان بر خدای خالق هر دو جهان‌‌

(2356)

فقر فخری از گزاف است و مجاز نی هزاران عز پنهان است و ناز

(2357)

از غضب بر من لقبها راندی یارگیر و مار گیرم خواندی‌‌

(2358)

گر بگیرم بر کنم دندان مار تاش از سر کوفتن نبود ضرار

(2359)

ز آن که آن دندان عدوی جان اوست من عدو را می‌‌کنم زین علم دوست‌‌

(2360)

از طمع هرگز نخوانم من فسون این طمع را کرده‌‌ام من سر نگون‌‌

(2361)

حاش لله طمع من از خلق نیست از قناعت در دل من عالمی است‌‌

(2362)

بر سر امرودبن بینی چنان ز آن فرود آ تا نماند آن گمان‌‌

(2363)

چون که بر گردی و سر گشته شوی خانه را گردنده بینی و آن توی‌‌

(2364)