Masnavi Book 1, Chapter c.119
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
دید احمد را ابو جهل و بگفت زشت نقشی کز بنی هاشم شگفت
(2365)
گفت احمد مر و را که راستی راست گفتی گر چه کار افزاستی
(2366)
دید صدیقش بگفت ای آفتاب نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
(2367)
گفت احمد راست گفتی ای عزیز ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
(2368)
حاضران گفتند ای صدر الوری راست گو گفتی دو ضد گو را چرا
(2369)
گفت من آیینهام مصقول دست ترک و هندو در من آن بیند که هست
(2370)
ای زن ار طماع میبینی مرا زین تحری زنانه برتر آ
(2371)
این طمع را ماند و رحمت بود کو طمع آن جا که آن نعمت بود
(2372)
امتحان کن فقر را روزی دو تو تا به فقر اندر غنا بینی دو تو
(2373)
صبر کن با فقر و بگذار این ملال ز آن که در فقر است عز ذو الجلال
(2374)
سرکه مفروش و هزاران جان ببین از قناعت غرق بحر انگبین
(2375)
صد هزاران جان تلخی کش نگر همچو گل آغشته اندر گل شکر
(2376)
ای دریغا مر ترا گنجا بدی تا ز جانم شرح دل پیدا شدی
(2377)
این سخن شیر است در پستان جان بیکشنده خوش نمیگردد روان
(2378)
مستمع چون تشنه و جوینده شد واعظ ار مرده بود گوینده شد
(2379)
مستمع چون تازه آمد بیملال صد زبان گردد به گفتن گنگ و لال
(2380)
چون که نامحرم در آید از درم پرده در پنهان شوند اهل حرم
(2381)
ور در آید محرمی دور از گزند بر گشایند آن ستیران رویبند
(2382)
هر چه را خوب و خوش و زیبا کنند از برای دیدهی بینا کنند
(2383)
کی بود آواز چنگ و زیر و بم از برای گوش بیحس اصم
(2384)
مشک را بیهوده حق خوش دم نکرد بهر حس کرد او پی اخشم نکرد
(2385)
حق زمین و آسمان بر ساخته ست در میان بس نار و نور افراخته ست
(2386)
این زمین را از برای خاکیان آسمان را مسکن افلاکیان
(2387)
مرد سفلی دشمن بالا بود مشتری هر مکان پیدا بود
(2388)
ای ستیره هیچ تو برخاستی خویشتن را بهر کور آراستی
(2389)
گر جهان را پر در مکنون کنم روزی تو چون نباشد چون کنم
(2390)
ترک جنگ و ره زنی ای زن بگو ور نمیگویی به ترک من بگو
(2391)
مر مرا چه جای جنگ نیک و بد کاین دلم از صلحها هم میرمد
(2392)
گر خمش کردی و گرنه آن کنم که همین دم ترک خان و مان کنم
(2393)