Masnavi Book 1, Chapter c.123

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

موسی و فرعون معنی را رهی ظاهر آن ره دارد و این بی‌‌رهی‌‌

(2447)

روز موسی پیش حق نالان شده نیم شب فرعون گریان آمده‌‌

(2448)

کاین چه غل است ای خدا بر گردنم ور نه غل باشد که گوید من منم‌‌

(2449)

ز آن که موسی را منور کرده‌‌ای مر مرا ز آن هم مکدر کرده‌‌ای‌‌

(2450)

ز آن که موسی را تو مه رو کرده‌‌ای ماه جانم را سیه رو کرده‌‌ای‌‌

(2451)

بهتر از ماهی نبود استاره‌‌ام چون خسوف آمد چه باشد چاره‌‌ام‌‌

(2452)

نوبتم گر رب و سلطان می‌‌زنند مه گرفت و خلق پنگان می‌‌زنند

(2453)

می‌‌زنند آن طاس و غوغا می‌‌کنند ماه را ز آن زخمه رسوا می‌‌کنند

(2454)

من که فرعونم ز شهرت وای من زخم طاس آن ربی الاعلای من‌‌

(2455)

خواجه‌‌تاشانیم اما تیشه‌‌ات می‌‌شکافد شاخ را در بیشه‌‌ات‌‌

(2456)

باز شاخی را موصل می‌‌کند شاخ دیگر را معطل می‌‌کند

(2457)

شاخ را بر تیشه دستی هست نی هیچ شاخ از دست تیشه جست نی‌‌

(2458)

حق آن قدرت که آن تیشه تراست از کرم کن این کژیها را تو راست‌‌

(2459)

باز با خود گفته فرعون ای عجب من نه در یا ربناام جمله شب‌‌

(2460)

در نهان خاکی و موزون می‌‌شوم چون به موسی می‌‌رسم چون می‌‌شوم‌‌

(2461)

رنگ زر قلب ده‌‌تو می‌‌شود پیش آتش چون سیه رو می‌‌شود

(2462)

نی که قلب و قالبم در حکم اوست لحظه‌‌ای مغزم کند یک لحظه پوست‌‌

(2463)

سبز گردم چون که گوید کشت باش زرد گردم چون که گوید زشت باش‌‌

(2464)

لحظه‌‌ای ماهم کند یک دم سیاه خود چه باشد غیر این کار اله‌‌

(2465)

پیش چوگانهای حکم کن فکان می‌‌دویم اندر مکان و لامکان‌‌

(2466)

چون که بی‌‌رنگی اسیر رنگ شد موسیی با موسیی در جنگ شد

(2467)

چون به بی‌‌رنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی‌‌

(2468)

گر ترا آید بر این نکته سؤال رنگ کی خالی بود از قیل و قال‌‌

(2469)

این عجب کاین رنگ از بی‌‌رنگ خاست رنگ با بی‌‌رنگ چون در جنگ خاست‌‌

(2470)

چون که روغن را ز آب اسرشته‌‌اند آب با روغن چرا ضد گشته‌‌اند

(2471)

چون گل از خار است و خار از گل چرا هر دو در جنگند و اندر ماجرا

(2472)

یا نه جنگ است این برای حکمت است همچو جنگ خر فروشان صنعت است‌‌

(2473)

یا نه این است و نه آن حیرانی است گنج باید جست این ویرانی است‌‌

(2474)

آن چه تو گنجش توهم می‌‌کنی ز آن توهم گنج را گم می‌‌کنی‌‌

(2475)

چون عمارت دان تو وهم و رایها گنج نبود در عمارت جایها

(2476)

در عمارت هستی و جنگی بود نیست را از هستها ننگی بود

(2477)

نی که هست از نیستی فریاد کرد بلکه نیست آن هست را واداد کرد

(2478)

تو مگو که من گریزانم ز نیست بلکه او از تو گریزان است بیست‌‌

(2479)

ظاهرا می‌‌خواندت او سوی خود وز درون می‌‌راندت با چوب رد

(2480)

نعلهای باژگونه ست ای سلیم نفرت فرعون می‌‌دان از کلیم‌‌

(2481)