Masnavi Book 1, Chapter c.135

آن عرابی از بیابان بعید بر در دار الخلافه چون رسید

(2773)

پس نقیبان پیش او باز آمدند بس گلاب لطف بر جیبش زدند

(2774)

حاجت او فهمشان شد بی‌‌مقال کار ایشان بد عطا پیش از سؤال‌‌

(2775)

پس بدو گفتند یا وجه العرب از کجایی چونی از راه و تعب‌‌

(2776)

گفت وجهم گر مرا وجهی دهید بی‌‌وجوهم چون پس پشتم نهید

(2777)

ای که در روتان نشان مهتری فرتان خوشتر ز زر جعفری‌‌

(2778)

ای که یک دیدارتان دیدارها ای نثار دینتان دینارها

(2779)

ای همه ینظر بنور الله شده از بر حق بهر بخشش آمده‌‌

(2780)

تا زنید آن کیمیاهای نظر بر سر مسهای اشخاص بشر

(2781)

من غریبم از بیابان آمدم بر امید لطف سلطان آمدم‌‌

(2782)

بوی لطف او بیابانها گرفت ذره‌‌های ریگ هم جانها گرفت‌‌

(2783)

تا بدین جا بهر دینار آمدم چون رسیدم مست دیدار آمدم‌‌

(2784)

بهر نان شخصی سوی نانوا دوید داد جان چون حسن نانوا را بدید

(2785)

بهر فرجه شد یکی تا گلستان فرجه‌‌ی او شد جمال باغبان‌‌

(2786)

همچو اعرابی که آب از چه کشید آب حیوان از رخ یوسف چشید

(2787)

رفت موسی کاتش آرد او به دست آتشی دید او که از آتش برست‌‌

(2788)

جست عیسی تا رهد از دشمنان بردش آن جستن به چارم آسمان‌‌

(2789)

دام آدم خوشه‌‌ی گندم شده تا وجودش خوشه‌‌ی مردم شده‌‌

(2790)

باز آید سوی دام از بهر خور ساعد شه یابد و اقبال و فر

(2791)

طفل شد مکتب پی کسب هنر بر امید مرغ با لطف پدر

(2792)

پس ز مکتب آن یکی صدری شده ماهگانه داده و بدری شده‌‌

(2793)

آمده عباس حرب از بهر کین بهر قمع احمد و استیز دین‌‌

(2794)

گشته دین را تا قیامت پشت و رو در خلافت او و فرزندان او

(2795)

من بر این در طالب چیز آمدم صدر گشتم چون به دهلیز آمدم‌‌

(2796)

آب آوردم به تحفه بهر نان بوی نانم برد تا صدر جنان‌‌

(2797)

نان برون راند آدمی را از بهشت نان مرا اندر بهشتی در سرشت‌‌

(2798)

رستم از آب و ز نان همچون ملک بی‌‌غرض گردم بر این در چون فلک‌‌

(2799)

بی‌‌غرض نبود به گردش در جهان غیر جسم و غیر جان عاشقان‌‌

(2800)