Masnavi Book 1, Chapter c.175
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
گفت امیر المؤمنین با آن جوان که به هنگام نبرد ای پهلوان
(3975)
چون خدو انداختی در روی من نفس جنبید و تبه شد خوی من
(3976)
نیم بهر حق شد و نیمی هوا شرکت اندر کار حق نبود روا
(3977)
تو نگاریدهی کف مولاستی آن حقی کردهی من نیستی
(3978)
نقش حق را هم به امر حق شکن بر زجاجهی دوست سنگ دوست زن
(3979)
گبر این بشنید و نوری شد پدید در دل او تا که زناری برید
(3980)
گفت من تخم جفا میکاشتم من ترا نوعی دگر پنداشتم
(3981)
تو ترازوی احد خو بودهای بل زبانهی هر ترازو بودهای
(3982)
تو تبار و اصل و خویشم بودهای تو فروغ شمع کیشم بودهای
(3983)
من غلام آن چراغ چشم جو که چراغت روشنی پذرفت از او
(3984)
من غلام موج آن دریای نور که چنین گوهر بر آرد در ظهور
(3985)
عرضه کن بر من شهادت را که من مر ترا دیدم سرافراز زمن
(3986)
قرب پنجه کس ز خویش و قوم او عاشقانه سوی دین کردند رو
(3987)
او به تیغ حلم چندین حلق را وا خرید از تیغ و چندین خلق را
(3988)
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
(3989)
ای دریغا لقمهای دو خورده شد جوشش فکرت از آن افسرده شد
(3990)
گندمی خورشید آدم را کسوف چون ذنب شعشاع بدری را خسوف
(3991)
اینت لطف دل که از یک مشت گل ماه او چون میشود پروین گسل
(3992)
نان چو معنی بود خوردش سود بود چون که صورت گشت انگیزد جحود
(3993)
همچو خار سبز کاشتر میخورد ز ان خورش صد نفع و لذت میبرد
(3994)
چون که آن سبزیش رفت و خشک گشت چون همان را میخورد اشتر ز دشت
(3995)
میدراند کام و لنجش ای دریغ کان چنان ورد مربی گشت تیغ
(3996)
نان چو معنی بود بود آن خار سبز چون که صورت شد کنون خشک است و گبز
(3997)
تو بدان عادت که او را پیش از این خورده بودی ای وجود نازنین
(3998)
بر همان بو میخوری این خشک را بعد از آن کامیخت معنی با ثری
(3999)
گشت خاک آمیز و خشک و گوشت بر ز آن گیاه اکنون بپرهیز ای شتر
(4000)
سخت خاک آلود میآید سخن آب تیره شد سر چه بند کن
(4001)
تا خدایش باز صاف و خوش کند او که تیره کرد هم صافش کند
(4002)
صبر آرد آرزو را نه شتاب صبر کن و الله اعلم بالصواب
(4003)