Masnavi Book 1, Chapter c.174

جهد پیغمبر به فتح مکه هم کی بود در حب دنیا متهم‌‌

(3948)

آن که او از مخزن هفت آسمان چشم و دل بر بست روز امتحان‌‌

(3949)

از پی نظاره‌‌ی او حور و جان پر شده آفاق هر هفت آسمان‌‌

(3950)

خویشتن آراسته از بهر او خود و را پروای غیر دوست کو

(3951)

آن چنان پر گشته از اجلال حق که در او هم ره نیابد آل حق‌‌

(3952)

لا یسع فینا نبی مرسل و الملک و الروح ایضا فاعقلوا

(3953)

گفت ما زاغیم همچون زاغ نه مست صباغیم مست باغ نه‌‌

(3954)

چون که مخزنهای افلاک و عقول چون خسی آمد بر چشم رسول‌‌

(3955)

پس چه باشد مکه و شام و عراق که نماید او نبرد و اشتیاق‌‌

(3956)

آن گمان بر وی ضمیر بد کند که قیاس از جهل و حرص خود کند

(3957)

آبگینه‌‌ی زرد چون سازی نقاب زرد بینی جمله نور آفتاب‌‌

(3958)

بشکن آن شیشه‌‌ی کبود و زرد را تا شناسی گرد را و مرد را

(3959)

گرد فارس گرد سر افراشته گرد را تو مرد حق پنداشته‌‌

(3960)

گرد دید ابلیس و گفت این فرع طین چون فزاید بر من آتش جبین‌‌

(3961)

تا تو می‌‌بینی عزیزان را بشر دان که میراث بلیس است آن نظر

(3962)

گر نه فرزند بلیسی ای عنید پس به تو میراث آن سگ چون رسید

(3963)

من نیم سگ شیر حقم حق پرست شیر حق آن است کز صورت برست‌‌

(3964)

شیر دنیا جوید اشکاری و برگ شیر مولی جوید آزادی و مرگ‌‌

(3965)

چون که اندر مرگ بیند صد وجود همچو پروانه بسوزاند وجود

(3966)

شد هوای مرگ طوق صادقان که جهودان را بد این دم امتحان‌‌

(3967)

در نبی فرمود کای قوم یهود صادقان را مرگ باشد گنج و سود

(3968)

همچنان که آرزوی سود هست آرزوی مرگ بردن ز آن به است‌‌

(3969)

ای جهودان بهر ناموس کسان بگذرانید این تمنا بر زبان‌‌

(3970)

یک جهودی این قدر زهره نداشت چون محمد این علم را بر فراشت‌‌

(3971)

گفت اگر رانید این را بر زبان یک یهودی خود نماند در جهان‌‌

(3972)

پس یهودان مال بردند و خراج که مکن رسوا تو ما را ای سراج‌‌

(3973)

این سخن را نیست پایانی پدید دست با من ده چو چشمت دوست دید

(3974)