Masnavi Book 1, Chapter c.3
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
شه چو عجز آن حکیمان را بدید پا برهنه جانب مسجد دوید
(55)
رفت در مسجد سوی محراب شد سجده گاه از اشک شه پر آب شد
(56)
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا خوش زبان بگشاد در مدح و ثنا
(57)
کای کمینه بخششت ملک جهان من چه گویم چون تو میدانی نهان
(58)
ای همیشه حاجت ما را پناه بار دیگر ما غلط کردیم راه
(59)
لیک گفتی گر چه میدانم سرت زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
(60)
چون بر آورد از میان جان خروش اندر آمد بحر بخشایش به جوش
(61)
در میان گریه خوابش در ربود دید در خواب او که پیری رو نمود
(62)
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست گر غریبی آیدت فردا ز ماست
(63)
چون که آید او حکیمی حاذق است صادقش دان که امین و صادق است
(64)
در علاجش سحر مطلق را ببین در مزاجش قدرت حق را ببین
(65)
چون رسید آن وعدهگاه و روز شد آفتاب از شرق، اختر سوز شد
(66)
بود اندر منظره شه منتظر تا ببیند آن چه بنمودند سر
(67)
دید شخصی فاضلی پر مایهای آفتابی در میان سایهای
(68)
میرسید از دور مانند هلال نیست بود و هست بر شکل خیال
(69)
نیست وش باشد خیال اندر روان تو جهانی بر خیالی بین روان
(70)
بر خیالی صلحشان و جنگشان وز خیالی فخرشان و ننگشان
(71)
آن خیالاتی که دام اولیاست عکس مه رویان بستان خداست
(72)
آن خیالی که شه اندر خواب دید در رخ مهمان همیآمد پدید
(73)
شه به جای حاجبان واپیش رفت پیش آن مهمان غیب خویش رفت
(74)
هر دو بحری آشنا آموخته هر دو جان بیدوختن بر دوخته
(75)
گفت معشوقم تو بوده ستی نه آن لیک کار از کار خیزد در جهان
(76)
ای مرا تو مصطفی من چون عمر از برای خدمتت بندم کمر
(77)