Masnavi Book 1, Chapter c.2
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن
(35)
بود شاهی در زمانی پیش از این ملک دنیا بودش و هم ملک دین
(36)
اتفاقا شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار
(37)
یک کنیزک دید شه بر شاه راه شد غلام آن کنیزک جان شاه
(38)
مرغ جانش در قفس چون میطپید داد مال و آن کنیزک را خرید
(39)
چون خرید او را و برخوردار شد آن کنیزک از قضا بیمار شد
(40)
آن یکی خر داشت، پالانش نبود یافت پالان گرگ خر را در ربود
(41)
کوزه بودش آب مینامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
(42)
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شماست
(43)
جان من سهل است جان جانم اوست دردمند و خستهام درمانم اوست
(44)
هر که درمان کرد مر جان مرا برد گنج و در و مرجان مرا
(45)
جمله گفتندش که جانبازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم
(46)
هر یکی از ما مسیح عالمی است هر الم را در کف ما مرهمی است
(47)
گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر
(48)
ترک استثنا مرادم قسوتی است نی همین گفتن که عارض حالتی است
(49)
ای بسا ناورده استثنا به گفت جان او با جان استثناست جفت
(50)
هر چه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا
(51)
آن کنیزک از مرض چون موی شد چشم شه از اشک خون چون جوی شد
(52)
از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود
(53)
از هلیله قبض شد اطلاق رفت آب آتش را مدد شد همچو نفت
(54)