Masnavi Book 1, Chapter c.34

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

یک امیری ز آن امیران پیش رفت پیش آن قوم وفا اندیش رفت‌‌

(696)

گفت اینک نایب آن مرد من نایب عیسی منم اندر زمن‌‌

(697)

اینک این طومار برهان من است کاین نیابت بعد از او آن من است‌‌

(698)

آن امیر دیگر آمد از کمین دعوی او در خلافت بد همین‌‌

(699)

از بغل او نیز طوماری نمود تا بر آمد هر دو را خشم جهود

(700)

آن امیران دگر یک یک قطار بر کشیده تیغهای آب دار

(701)

هر یکی را تیغ و طوماری به دست درهم‌‌افتادند چون پیلان مست‌‌

(702)

صد هزاران مرد ترسا کشته شد تا ز سرهای بریده پشته شد

(703)

خون روان شد همچو سیل از چپ و راست کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست‌‌

(704)

تخمهای فتنه‌‌ها کاو کشته بود آفت سرهای ایشان گشته بود

(705)

جوزها بشکست و آن کان مغز داشت بعد کشتن روح پاک نغز داشت‌‌

(706)

کشتن و مردن که بر نقش تن است چون انار و سیب را بشکستن است‌‌

(707)

آن چه شیرین است او شد ناردانگ و آن که پوسیده ست نبود غیر بانگ‌‌

(708)

آن چه با معنی است خود پیدا شود و آن چه پوسیده ست او رسوا شود

(709)

رو به معنی کوش ای صورت پرست ز آن که معنی بر تن صورت پر است‌‌

(710)

همنشین اهل معنی باش تا هم عطا یابی و هم باشی فتا

(711)

جان بی‌‌معنی در این تن بی‌‌خلاف هست همچون تیغ چوبین در غلاف‌‌

(712)

تا غلاف اندر بود با قیمت است چون برون شد سوختن را آلت است‌‌

(713)

تیغ چوبین را مبر در کارزار بنگر اول تا نگردد کار زار

(714)

گر بود چوبین برو دیگر طلب ور بود الماس پیش آ با طرب‌‌

(715)

تیغ در زرادخانه‌‌ی اولیاست دیدن ایشان شما را کیمیاست‌‌

(716)

جمله دانایان همین گفته همین هست دانا رحمة للعالمین‌‌

(717)

گر اناری می‌‌خری خندان بخر تا دهد خنده ز دانه‌‌ی او خبر

(718)

ای مبارک خنده‌‌اش کاو از دهان می‌‌نماید دل چو در از درج جان‌‌

(719)

نامبارک خنده‌‌ی آن لاله بود کز دهان او سیاهی دل نمود

(720)

نار خندان باغ را خندان کند صحبت مردانت از مردان کند

(721)

گر تو سنگ صخره و مرمر شوی چون به صاحب دل رسی گوهر شوی‌‌

(722)

مهر پاکان در میان جان نشان دل مده الا به مهر دل خوشان‌‌

(723)

کوی نومیدی مرو امیدهاست سوی تاریکی مرو خورشیدهاست‌‌

(724)

دل ترا در کوی اهل دل کشد تن ترا در حبس آب و گل کشد

(725)

هین غذای دل بده از هم دلی رو بجو اقبال را از مقبلی‌‌

(726)