Masnavi Book 1, Chapter c.42
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
این عجایب دید آن شاه جهود جز که طنز و جز که انکارش نبود
(869)
ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه را چندین مران
(870)
ناصحان را دست بست و بند کرد ظلم را پیوند در پیوند کرد
(871)
بانگ آمد کار چون اینجا رسید پای دار ای سگ که قهر ما رسید
(872)
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
(873)
اصل ایشان بود آتش ابتدا سوی اصل خویش رفتند انتها
(874)
هم ز آتش زاده بودند آن فریق جزوها را سوی کل باشد طریق
(875)
آتشی بودند مومن سوز و بس سوخت خود را آتش ایشان چو خس
(876)
آن که بوده ست امه الهاویه هاویه آمد مر او را زاویه
(877)
مادر فرزند جویان وی است اصلها مر فرعها را در پی است
(878)
آب اندر حوض اگر زندانی است باد نشفش میکند کار کانی است
(879)
میرهاند میبرد تا معدنش اندک اندک تا نبینی بردنش
(880)
وین نفس جانهای ما را همچنان اندک اندک دزدد از حبس جهان
(881)
تا إلیه یصعد أطیاب الکلم صاعدا منا إلی حیث علم
(882)
ترتقی أنفاسنا بالمنتقی متحفا منا إلی دار البقا
(883)
ثم تاتینا مکافات المقال ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال
(884)
ثم یلجینا الی امثالها کی ینال العبد مما نالها
(885)
هکذا تعرج و تنزل دایما ذا فلا زلت علیه قائما
(886)
پارسی گوییم یعنی این کشش ز آن طرف آید که آمد آن چشش
(887)
چشم هر قومی به سویی مانده است کان طرف یک روز ذوقی رانده است
(888)
ذوق جنس از جنس خود باشد یقین ذوق جزو از کل خود باشد ببین
(889)
یا مگر آن قابل جنسی بود چون بدو پیوست جنس او شود
(890)
همچو آب و نان که جنس ما نبود گشت جنس ما و اندر ما فزود
(891)
نقش جنسیت ندارد آب و نان ز اعتبار آخر آن را جنس دان
(892)
ور ز غیر جنس باشد ذوق ما آن مگر مانند باشد جنس را
(893)
آن که مانند است باشد عاریت عاریت باقی نماند عاقبت
(894)
مرغ را گر ذوق آید از صفیر چون که جنس خود نیابد شد نفیر
(895)
تشنه را گر ذوق آید از سراب چون رسد در وی گریزد جوید آب
(896)
مفلسان هم خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب
(897)
تا زر اندودیت از ره نفگند تا خیال کژ ترا چه نفگند
(898)
از کلیله باز جو آن قصه را و اندر آن قصه طلب کن حصه را
(899)