Masnavi Book 1, Chapter c.82
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
کرد حق و کرد ما هر دو ببین کرد ما را هست دان پیداست این
(1480)
گر نباشد فعل خلق اندر میان پس مگو کس را چرا کردی چنان
(1481)
خلق حق افعال ما را موجد است فعل ما آثار خلق ایزد است
(1482)
ناطقی یا حرف بیند یا غرض کی شود یک دم محیط دو عرض
(1483)
گر به معنی رفت شد غافل ز حرف پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف
(1484)
آن زمان که پیش بینی آن زمان تو پس خود کی ببینی این بدان
(1485)
چون محیط حرف و معنی نیست جان چون بود جان خالق این هر دوان
(1486)
حق محیط جمله آمد ای پسر وا ندارد کارش از کار دگر
(1487)
گفت شیطان که بما أغویتنی کرد فعل خود نهان دیو دنی
(1488)
گفت آدم که ظلمنا نفسنا او ز فعل حق نبد غافل چو ما
(1489)
در گنه او از ادب پنهانش کرد ز آن گنه بر خود زدن او بر بخورد
(1490)
بعد توبه گفتش ای آدم نه من آفریدم در تو آن جرم و محن
(1491)
نه که تقدیر و قضای من بد آن چون به وقت عذر کردی آن نهان
(1492)
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم گفت هم من پاس آنت داشتم
(1493)
هر که آرد حرمت او حرمت برد هر که آرد قند لوزینه خورد
(1494)
طیبات از بهر که للطیبین یار را خوش کن برنجان و ببین
(1495)
یک مثال ای دل پی فرقی بیار تا بدانی جبر را از اختیار
(1496)
دست کان لرزان بود از ارتعاش و آن که دستی را تو لرزانی ز جاش
(1497)
هر دو جنبش آفریدهی حق شناس لیک نتوان کرد این با آن قیاس
(1498)
ز آن پشیمانی که لرزانیدیاش مرتعش را کی پشیمان دیدیاش
(1499)
بحث عقل است این چه عقل آن حیلهگر تا ضعیفی ره برد آن جا مگر
(1500)
بحث عقلی گر در و مرجان بود آن دگر باشد که بحث جان بود
(1501)
بحث جان اندر مقامی دیگر است بادهی جان را قوامی دیگر است
(1502)
آن زمان که بحث عقلی ساز بود این عمر با بو الحکم هم راز بود
(1503)
چون عمر از عقل آمد سوی جان بو الحکم بو جهل شد در حکم آن
(1504)
سوی حس و سوی عقل او کامل است گر چه خود نسبت به جان او جاهل است
(1505)
بحث عقل و حس اثر دان یا سبب بحث جانی یا عجب یا بو العجب
(1506)
ضوء جان آمد نماند ای مستضی لازم و ملزوم و نافی مقتضی
(1507)
ز آن که بینایی که نورش بازغ است از دلیل چون عصا بس فارغ است
(1508)