Masnavi Book 1, Chapter c.97

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

تن قفس شکل است تن شد خار جان در فریب داخلان و خارجان‌‌

(1849)

اینش گوید من شوم هم راز تو و آنش گوید نی منم انباز تو

(1850)

اینش گوید نیست چون تو در وجود در جمال و فضل و در احسان و جود

(1851)

آنش گوید هر دو عالم آن تست جمله جانهامان طفیل جان تست‌‌

(1852)

او چو بیند خلق را سر مست خویش از تکبر می‌‌رود از دست خویش‌‌

(1853)

او نداند که هزاران را چو او دیو افکنده ست اندر آب جو

(1854)

لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌‌ای است کمترش خور کان پر آتش لقمه‌‌ای است‌‌

(1855)

آتشش پنهان و ذوقش آشکار دود او ظاهر شود پایان کار

(1856)

تو مگو آن مدح را من کی خورم از طمع می‌‌گوید او پی می‌‌برم‌‌

(1857)

مادحت گر هجو گوید بر ملا روزها سوزد دلت ز آن سوزها

(1858)

گر چه دانی کاو ز حرمان گفت آن کان طمع که داشت از تو شد زیان‌‌

(1859)

آن اثر می‌‌ماندت در اندرون در مدیح این حالتت هست آزمون‌‌

(1860)

آن اثر هم روزها باقی بود مایه‌‌ی کبر و خداع جان شود

(1861)

لیک ننماید چو شیرین است مدح بد نماید ز آن که تلخ افتاد قدح‌‌

(1862)

همچو مطبوخ است و حب کان را خوری تا به دیری شورش و رنج اندری‌‌

(1863)

ور خوری حلوا بود ذوقش دمی این اثر چون آن نمی‌‌پاید همی‌‌

(1864)

چون نمی‌‌پاید همی‌‌پاید نهان هر ضدی را تو به ضد او بدان‌‌

(1865)

چون شکر پاید نهان تاثیر او بعد حینی دمل آرد نیش جو

(1866)

نفس از بس مدحها فرعون شد کن ذلیل النفس هونا لا تسد

(1867)

تا توانی بنده شو سلطان مباش زخم کش چون گوی شو چوگان مباش‌‌

(1868)

ور نه چون لطفت نماند وین جمال از تو آید آن حریفان را ملال‌‌

(1869)

آن جماعت کت همی‌‌دادند ریو چون ببینندت بگویندت که دیو

(1870)

جمله گویندت چو بینندت به در مرده‌‌ای از گور خود بر کرد سر

(1871)

همچو امرد که خدا نامش کنند تا بدین سالوس در دامش کنند

(1872)

چون که در بد نامی آمد ریش او دیو را ننگ آید از تفتیش او

(1873)

دیو سوی آدمی شد بهر شر سوی تو ناید که از دیوی بتر

(1874)

تا تو بودی آدمی دیو از پی‌‌ات می‌‌دوید و می‌‌چشانید او می‌‌ات‌‌

(1875)

چون شدی در خوی دیوی استوار می‌‌گریزد از تو دیو نابکار

(1876)

آن که اندر دامنت آویخت او چون چنین گشتی ز تو بگریخت او

(1877)