Masnavi Book 2, Chapter c.29
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
چون رسیدند آن نفر نزدیک او بانگ بر زد هی کیانید اتقوا
(1447)
با ادب گفتند ما از دوستان بهر پرسش آمدیم اینجا به جان
(1448)
چونی ای دریای عقل ذو فنون این چه بهتان است بر عقلت جنون
(1449)
دود گلخن کی رسد در آفتاب چون شود عنقا شکسته از غراب
(1450)
وامگیر از ما بیان کن این سخن ما محبانیم با ما این مکن
(1451)
مر محبان را نشاید دور کرد یا به رو پوش و دغل مغرور کرد
(1452)
راز را اندر میان آور شها رو مکن در ابر پنهانی مها
(1453)
ما محب و صادق و دل خستهایم در دو عالم دل به تو در بستهایم
(1454)
فحش آغازید و دشنام از گزاف گفت او دیوانگانه زی و قاف
(1455)
بر جهید و سنگ پران کرد و چوب جملگی بگریختند از بیم کوب
(1456)
قهقهه خندید و جنبانید سر گفت باد ریش این یاران نگر
(1457)
دوستان بین، کو نشان دوستان دوستان را رنج باشد همچو جان
(1458)
کی کران گیرد ز رنج دوست دوست رنج مغز و دوستی آن را چو پوست
(1459)
نه نشان دوستی شد سر خوشی در بلا و آفت و محنت کشی
(1460)
دوست همچون زر بلا چون آتش است زر خالص در دل آتش خوش است
(1461)