Masnavi Book 2, Chapter c.50
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
باغبانی چون نظر در باغ کرد دید چون دزدان به باغ خود سه مرد
(2167)
یک فقیه و یک شریف و صوفیی هر یکی شوخی بدی لایوفیی
(2168)
گفت با اینها مرا صد حجت است لیک جمعاند و جماعت قوت است
(2169)
بر نیایم یک تنه با سه نفر پس ببرمشان نخست از همدگر
(2170)
هر یکی را من به سویی افکنم چون که تنها شد سبیلش بر کنم
(2171)
حیله کرد و کرد صوفی را به راه تا کند یارانش را با او تباه
(2172)
گفت صوفی را برو سوی وثاق یک گلیم آور برای این رفاق
(2173)
رفت صوفی گفت خلوت با دو یار تو فقیهی وین شریف نامدار
(2174)
ما به فتوی تو نانی میخوریم ما به پر دانش تو میپریم
(2175)
وین دگر شه زاده و سلطان ماست سید است از خاندان مصطفاست
(2176)
کیست آن صوفی شکم خوار خسیس تا بود با چون شما شاهان جلیس
(2177)
چون بیاید مر و را پنبه کنید هفتهای بر باغ و راغ من زنید
(2178)
باغ چه بود جان من آن شماست ای شما بوده مرا چون چشم راست
(2179)
وسوسه کرد و مر ایشان را فریفت آه کز یاران نمیباید شکیفت
(2180)
چون به ره کردند صوفی را و رفت خصم شد اندر پیش با چوب زفت
(2181)
گفت ای سگ صوفیی باشد که تیز اندر آیی باغ ما تو از ستیز
(2182)
این جنیدت ره نمود و بایزید از کدامین شیخ و پیرت این رسید
(2183)
کوفت صوفی را چو تنها یافتش نیم کشتش کرد و سر بشکافتش
(2184)
گفت صوفی آن من بگذشت لیک ای رفیقان پاس خود دارید نیک
(2185)
مر مرا اغیار دانستید هان نیستم اغیارتر زین قلتبان
(2186)
این چه من خوردم شما را خوردنی است وین چنین شربت جزای هر دنی است
(2187)
این جهان کوه است و گفتوگوی تو از صدا هم باز آید سوی تو
(2188)
چون ز صوفی گشت فارغ باغبان یک بهانه کرد ز آن پس جنس آن
(2189)
کای شریف من برو سوی وثاق که ز بهر چاشت پختم من رقاق
(2190)
بر در خانه بگو قیماز را تا بیارد آن رقاق و قاز را
(2191)
چون به ره کردش بگفت ای تیز بین تو فقیهی ظاهر است این و یقین
(2192)
او شریفی میکند دعوی سرد مادر او را که داند تا که کرد
(2193)
بر زن و بر فعل زن دل مینهید عقل ناقص و آن گهانی اعتماد
(2194)
خویشتن را بر علی و بر نبی بسته است اندر زمانه بس غبی
(2195)
هر که باشد از زنا و زانیان این برد ظن در حق ربانیان
(2196)
هر که بر گردد سرش از چرخها همچو خود گردنده بیند خانه را
(2197)
آن چه گفت آن باغبان بو الفضول حال او بد، دور از اولاد رسول
(2198)
گر نبودی او نتیجه مرتدان کی چنین گفتی برای خاندان
(2199)
خواند افسونها شنید آن را فقیه در پیش رفت آن ستمکار سفیه
(2200)
گفت ای خر اندر این باغت که خواند دزدی از پیغمبرت میراث ماند
(2201)
شیر را بچه همیماند بدو تو به پیغمبر به چه مانی بگو
(2202)
با شریف آن کرد مرد ملتجی که کند با آل یاسین خارجی
(2203)
تا چه کین دارند دایم دیو و غول چون یزید و شمر با آل رسول
(2204)
شد شریف از زخم آن ظالم خراب با فقیه او گفت ما جستیم از آب
(2205)
پای دار اکنون که ماندی فرد و کم چون دهل شو زخم میخور بر شکم
(2206)
گر شریف و لایق و هم دم نیام از چنین ظالم تو را من کم نیام
(2207)
شد از او فارغ بیامد کای فقیه چه فقیهی ای تو ننگ هر سفیه
(2208)
فتویات این است ای ببریده دست کاندر آیی و نگویی امر هست
(2209)
این چنین رخصت بخواندی در وسیط یا بدست این مسئله اندر محیط
(2210)
گفت حق استت بزن دستت رسید این سزای آن که از یاران برید
(2211)