Masnavi Book 2, Chapter c.62

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

در خبر آمد که آن معاویه خفته بد در قصر در یک زاویه‏

(2604)

قصر را از اندرون در بسته بود کز زیارتهای مردم خسته بود

(2605)

ناگهان مردی و را بیدار کرد چشم چون بگشاد پنهان گشت مرد

(2606)

گفت اندر قصر کس را ره نبود کیست کاین گستاخی و جرات نمود

(2607)

گرد برگشت و طلب کرد آن زمان تا بیابد ز آن نهان گشته نشان‏

(2608)

از پس در مدبری را دید کاو در در و پرده نهان می‏کرد رو

(2609)

گفت هی تو کیستی نام تو چیست گفت نامم فاش ابلیس شقی است‏

(2610)

گفت بیدارم چرا کردی به جد راست گو با من مگو بر عکس و ضد

(2611)