Masnavi Book 2, Chapter c.61
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
گفت پیغمبر مر آن بیمار را این بگو کای سهل کن دشوار را
(2551)
آتنا فی دار دنیانا حسن آتنا فی دار عقبانا حسن
(2552)
راه را بر ما چو بستان کن لطیف منزل ما خود تو باشی ای شریف
(2553)
مومنان در حشر گویند ای ملک نی که دوزخ بود راه مشترک
(2554)
مومن و کافر بر او یابد گذار ما ندیدیم اندر این ره دود و نار
(2555)
نک بهشت و بارگاه ایمنی پس کجا بود آن گذرگاه دنی
(2556)
پس ملک گوید که آن روضهی خضر که فلان جا دیدهاید اندر گذر
(2557)
دوزخ آن بود و سیاستگاه سخت بر شما شد باغ و بستان و درخت
(2558)
چون شما این نفس دوزخ خوی را آتشی گبر فتنه جوی را
(2559)
جهدها کردید و او شد پر صفا نار را کشتید از بهر خدا
(2560)
آتش شهوت که شعله میزدی سبزهی تقوی شد و نور هدی
(2561)
آتش خشم از شما هم حلم شد ظلمت جهل از شما هم علم شد
(2562)
آتش حرص از شما ایثار شد و آن حسد چون خار بد گلزار شد
(2563)
چون شما این جمله آتشهای خویش بهر حق کشتید جمله پیش پیش
(2564)
نفس ناری را چو باغی ساختید اندر او تخم وفا انداختید
(2565)
بلبلان ذکر و تسبیح اندر او خوش سرایان در چمن بر طرف جو
(2566)
داعی حق را اجابت کردهاید در جحیم نفس آب آوردهاید
(2567)
دوزخ ما نیز در حق شما سبزه گشت و گلشن و برگ و نوا
(2568)
چیست احسان را مکافات ای پسر لطف و احسان و ثواب معتبر
(2569)
نی شما گفتید ما قربانیایم پیش اوصاف بقا ما فانیایم
(2570)
ما اگر قلاش و گر دیوانهایم مست آن ساقی و آن پیمانهایم
(2571)
بر خط و فرمان او سر مینهیم جان شیرین را گروگان میدهیم
(2572)
تا خیال دوست در اسرار ماست چاکری و جان سپاری کار ماست
(2573)
هر کجا شمع بلا افروختند صد هزاران جان عاشق سوختند
(2574)
عاشقانی کز درون خانهاند شمع روی یار را پروانهاند
(2575)
ای دل آن جا رو که با تو روشناند وز بلاها مر ترا چون جوشناند
(2576)
ز آن میان جان ترا جا میکنند تا ترا پر باده چون جامی کنند
(2577)
در میان جان ایشان خانه گیر در فلک خانه کن ای بدر منیر
(2578)
چون عطارد دفتر دل واکنند تا که بر تو سرها پیدا کنند
(2579)
پیش خویشان باش چون آوارهای بر مه کامل زن ار مه پارهای
(2580)
جزو را از کل خود پرهیز چیست با مخالف این همه آمیز چیست
(2581)
جنس را بین نوع گشته در روش غیبها بین گشته عین از پرتوش
(2582)
تا چون زن عشوه خری ای بیخرد از دروغ و عشوه کی یابی مدد
(2583)
چاپلوس و لفظ شیرین و فریب میستانی مینهی چون زر به جیب
(2584)
مر ترا دشنام و سیلی شهان بهتر آید از ثنای گمرهان
(2585)
صفع شاهان خور مخور شهد خسان تا کسی گردی ز اقبال کسان
(2586)
ز آنک از ایشان خلعت و دولت رسد در پناه روح جان گردد جسد
(2587)
هر کجا بینی برهنه و بینوا دان که او بگریخته ست از اوستا
(2588)
تا چنان گردد که میخواهد دلش آن دل کور بد بیحاصلش
(2589)
گر چنان گشتی که استا خواستی خویش را و خویش را آراستی
(2590)
هر که از استا گریزد در جهان او ز دولت میگریزد این بدان
(2591)
پیشهای آموختی در کسب تن چنگ اندر پیشهی دینی بزن
(2592)
در جهان پوشیده گشتی و غنی چون برون آیی از اینجا چون کنی
(2593)
پیشهای آموز کاندر آخرت اندر آید دخل کسب مغفرت
(2594)
آن جهان شهری است پر بازار و کسب تا نپنداری که کسب اینجاست حسب
(2595)
حق تعالی گفت کاین کسب جهان پیش آن کسب است لعب کودکان
(2596)
همچو آن طفلی که بر طفلی تند شکل صحبت کن مساسی میکند
(2597)
کودکان سازند در بازی دکان سود نبود جز که تعبیر زبان
(2598)
شب شود در خانه آید گرسنه کودکان رفته بمانده یک تنه
(2599)
این جهان بازیگه است و مرگ شب باز گردی کیسه خالی پر تعب
(2600)
کسب دین عشق است و جذب اندرون قابلیت نور حق دان ای حرون
(2601)
کسب فانی خواهدت این نفس خس چند کسب خس کنی بگذار بس
(2602)
نفس خس گر جویدت کسب شریف حیله و مکری بود آن را ردیف
(2603)