Masnavi Book 2, Chapter c.85

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

چار هندو در یکی مسجد شدند بهر طاعت راکع و ساجد شدند

(3027)

هر یکی بر نیتی تکبیر کرد در نماز آمد به مسکینی و درد

(3028)

موذن آمد از یکی لفظی بجست کای موذن بانگ کردی وقت هست‏

(3029)

گفت آن هندوی دیگر از نیاز هی سخن گفتی و باطل شد نماز

(3030)

آن سوم گفت آن دوم را ای عمو چه زنی طعنه بر او خود را بگو

(3031)

آن چهارم گفت حمد الله که من در نیفتادم به چه چون آن سه تن‏

(3032)

پس نماز هر چهاران شد تباه عیب گویان بیشتر گم کرده راه‏

(3033)

ای خنک جانی که عیب خویش دید هر که عیبی گفت آن بر خود خرید

(3034)

ز انکه نیم او ز عیبستان بده ست و آن دگر نیمش ز غیبستان بده ست‏

(3035)

چون که بر سر مر ترا ده ریش هست مرهمت بر خویش باید کار بست‏

(3036)

عیب کردن ریش را داروی اوست چون شکسته گشت جای ارحمواست‏

(3037)

گر همان عیبت نبود ایمن مباش بو که آن عیب از تو گردد نیز فاش‏

(3038)

لا تخافوا از خدا نشنیده‏ای پس چه خود را ایمن و خوش دیده‏ای‏

(3039)

سالها ابلیس نیکو نام زیست گشت رسوا بین که او را نام چیست‏

(3040)

در جهان معروف بد علیای او گشت معروفی بعکس ای وای او

(3041)

تا نه ای ایمن تو معروفی مجو رو بشو از خوف پس بنمای رو

(3042)

تا نروید ریش تو ای خوب من بر دگر ساده ز نخ طعنه مزن‏

(3043)

این نگر که مبتلا شد جان او در چهی افتاد تا شد پند تو

(3044)

تو نیفتادی که باشی پند او زهر او نوشید تو خور قند او

(3045)