Masnavi Book 2, Chapter c.98

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

آن خبیث از شیخ می‏لایید ژاژ کژنگر باشد همیشه عقل کاژ

(3398)

که منش دیدم میان مجلسی او ز تقوی عاری است و مفلسی‏

(3399)

ور که باور نیستت خیز امشبان تا ببینی فسق شیخت را عیان‏

(3400)

شب ببردش بر سر یک روزنی گفت بنگر فسق و عشرت کردنی‏

(3401)

بنگر آن سالوس روز و فسق شب روز همچون مصطفی شب بو لهب‏

(3402)

روز عبد الله او را گشته نام شب نعوذ بالله و در دست جام‏

(3403)

دید شیشه در کف آن پیر پر گفت شیخا مر ترا هم هست غر

(3404)

تو نمی‏گفتی که در جام شراب دیو می‏میزد شتابان ناشتاب‏

(3405)

گفت جامم را چنان پر کرده‏اند کاندر او اندر نگنجد یک سپند

(3406)

بنگر اینجا هیچ گنجد ذره‏ای این سخن را کژ شنیده غره‏ای‏

(3407)

جام ظاهر خمر ظاهر نیست این دور دار این را ز شیخ غیب بین‏

(3408)

جام می هستی شیخ است ای فلیو کاندر او اندر نگنجد بول دیو

(3409)

پر و مالامال از نور حق است جام تن بشکست نور مطلق است‏

(3410)

نور خورشید ار بیفتد بر حدث او همان نور است نپذیرد خبث‏

(3411)

شیخ گفت این خود نه جام است و نه می هین به زیر آن منکرا بنگر به وی‏

(3412)

آمد و دید انگبین خاص بود کور شد آن دشمن کور و کبود

(3413)

گفت پیر آن دم مرید خویش را رو برای من بجو می ای کیا

(3414)

که مرا رنجی است مضطر گشته‏ام من ز رنج از مخمصه بگذشته‏ام‏

(3415)

در ضرورت هست هر مردار پاک بر سر منکر ز لعنت باد خاک‏

(3416)

گرد خمخانه بر آمد آن مرید بهر شیخ از هر خمی او می‏چشید

(3417)

در همه خمخانه‏ها او می ندید گشته بد پر از عسل خم نبید

(3418)

گفت ای رندان چه حال است این چه کار هیچ خمی در نمی‏بینم عقار

(3419)

جمله رندان نزد آن شیخ آمدند چشم گریان دست بر سر می‏زدند

(3420)

در خرابات آمدی شیخ اجل جمله می‏ها از قدومت شد عسل‏

(3421)

کرده ای مبدل تو می را از حدث جان ما را هم بدل کن از خبث‏

(3422)

گر شود عالم پر از خون مال مال کی خورد بنده‏ی خدا الا حلال‏

(3423)