Masnavi Book 3, Chapter c.69

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

آن یکی آمد به پیش زرگری که ترازو ده که بر سنجم زری

(1624)

گفت خواجه رو مرا غربال نیست گفت میزان ده برین تسخر مه‌ایست

(1625)

گفت جاروبی ندارم در دکان گفت بس بس این مضاحک رابمان

(1626)

من ترازویی که می‌خواهم بده خویشتن را کر مکن هر سو مجه

(1627)

گفت بشنیدم سخن کر نیستم تا نپنداری که بی معنیستم

(1628)

این شنیدم لیک پیری مرتعش دست لرزان جسم تو نا منتعش

(1629)

وان زر تو هم قراضه‌ی خرد مرد دست لرزد پس بریزد زر خرد

(1630)

پس بگویی خواجه جاروبی بیار تا بجویم زر خود را در غبار

(1631)

چون بروبی خاک را جمع آوری گوییم غلبیر خواهم ای جری

(1632)

من ز اول دیدم آخر را تمام جای دیگر رو ازینجا والسلام

(1633)