Masnavi Book 1, Chapter c.110
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
پس عمر گفتش که این زاری تو هست هم آثار هشیاری تو
(2199)
راه فانی گشته راهی دیگر است ز آن که هشیاری گناهی دیگر است
(2200)
هست هشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت پردهی خدا
(2201)
آتش اندر زن به هر دو تا به کی پر گره باشی از این هر دو چو نی
(2202)
تا گره با نی بود هم راز نیست همنشین آن لب و آواز نیست
(2203)
چون به طوفی خود به طوفی مرتدی چون به خانه آمدی هم با خودی
(2204)
ای خبرهات از خبر ده بیخبر توبهی تو از گناه تو بتر
(2205)
ای تو از حال گذشته توبه جو کی کنی توبه از این توبه بگو
(2206)
گاه بانگ زیر را قبله کنی گاه گریهی زار را قبله زنی
(2207)
چون که فاروق آینهی اسرار شد جان پیر از اندرون بیدار شد
(2208)
همچو جان بیگریه و بیخنده شد جانش رفت و جان دیگر زنده شد
(2209)
حیرتی آمد درونش آن زمان که برون شد از زمین و آسمان
(2210)
جستجویی از ورای جستجو من نمیدانم تو میدانی بگو
(2211)
حال و قالی از ورای حال و قال غرقه گشته در جمال ذو الجلال
(2212)
غرقهای نه که خلاصی باشدش یا بجز دریا کسی بشناسدش
(2213)
عقل جزو از کل گویا نیستی گر تقاضا بر تقاضا نیستی
(2214)
چون تقاضا بر تقاضا میرسد موج آن دریا بدین جا میرسد
(2215)
چون که قصهی حال پیر اینجا رسید پیر و حالش روی در پرده کشید
(2216)
پیر دامن را ز گفتوگو فشاند نیم گفته در دهان ما بماند
(2217)
از پی این عیش و عشرت ساختن صد هزاران جان بشاید باختن
(2218)
در شکار بیشهی جان باز باش همچو خورشید جهان جانباز باش
(2219)
جان فشان افتاد خورشید بلند هر دمی تی میشود پر میکنند
(2220)
جان فشان ای آفتاب معنوی مر جهان کهنه را بنما نوی
(2221)
در وجود آدمی جان و روان میرسد از غیب چون آب روان
(2222)