Masnavi Book 1, Chapter c.127

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

گر ولی زهری خورد نوشی شود ور خورد طالب سیه هوشی شود

(2603)

رب هب لی از سلیمان آمده ست که مده غیر مرا این ملک و دست‌‌

(2604)

تو مکن با غیر من این لطف و جود این حسد را ماند اما آن نبود

(2605)

نکته‌‌ی لا ينبغی می‌‌خوان به جان سر من بعدی ز بخل او مدان‌‌

(2606)

بلکه اندر ملک دید او صد خطر مو به مو ملک جهان بد بیم سر

(2607)

بیم سر با بیم سر با بیم دین امتحانی نیست ما را مثل این‌‌

(2608)

پس سلیمان همتی باید که او بگذرد زین صد هزاران رنگ و بو

(2609)

با چنان قوت که او را بود هم موج آن ملکش فرومی‌‌بست دم‌‌

(2610)

چون بر او بنشست زین اندوه گرد بر همه شاهان عالم رحم کرد

(2611)

شد شفیع و گفت این ملک و لوا با کمالی ده که دادی مر مرا

(2612)

هر که را بدهی و بکنی آن کرم او سلیمان است و آن کس هم منم‌‌

(2613)

او نباشد بعدی او باشد معی خود معی چه بود منم بی‌‌مدعی‌‌

(2614)

شرح این فرض است گفتن لیک من باز می‌‌گردم به قصه‌‌ی مرد و زن‌‌

(2615)