Masnavi Book 1, Chapter c.130

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

گفت زن یک آفتابی تافته ست عالمی زو روشنایی یافته ست‌‌

(2684)

نایب رحمان خلیفه‌‌ی کردگار شهر بغداد است از وی چون بهار

(2685)

گر بپیوندی بدان شه شه شوی سوی هر ادبار تا کی می‌‌روی‌‌

(2686)

همنشینی مقبلان چون کیمیاست چون نظرشان کیمیایی خود کجاست‌‌

(2687)

چشم احمد بر ابو بکری زده او ز یک تصدیق صدیق آمده‌‌

(2688)

گفت من شه را پذیرا چون شوم بی‌‌بهانه سوی او من چون روم‌‌

(2689)

نسبتی باید مرا یا حیلتی هیچ پیشه راست شد بی‌‌آلتی‌‌

(2690)

همچو آن مجنون که بشنید از یکی که مرض آمد به لیلی اندکی‌‌

(2691)

گفت آوه بی‌‌بهانه چون روم ور بمانم از عیادت چون شوم‌‌

(2692)

لیتنی کنت طبیبا حاذقا کنت أمشی نحو لیلی سابقا

(2693)

قل تعالوا گفت حق ما را بدان تا بود شرم اشکنی ما را نشان‌‌

(2694)

شب پران را گر نظر و آلت بدی روزشان جولان و خوش حالت بدی‌‌

(2695)

گفت چون شاه کرم میدان رود عین هر بی‌‌آلتی آلت شود

(2696)

ز آن که آلت دعوی است و هستی است کار در بی‌‌آلتی و پستی است‌‌

(2697)

گفت کی بی‌‌آلتی سودا کنم تا نه من بی‌‌آلتی پیدا کنم‌‌

(2698)

پس گواهی بایدم بر مفلسی تا شهم رحمی کند یا مونسی‌‌

(2699)

تو گواهی غیر گفت‌‌وگو و رنگ وانما تا رحم آرد شاه شنگ‌‌

(2700)

کاین گواهی که ز گفت و رنگ بد نزد آن قاضی القضاة آن جرح شد

(2701)

صدق می‌‌خواهد گواه حال او تا بتابد نور او بی‌‌قال او

(2702)