Masnavi Book 1, Chapter c.131

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

گفت زن صدق آن بود کز بود خویش پاک برخیزی تو از مجهود خویش‌‌

(2703)

آب باران است ما را در سبو ملکت و سرمایه و اسباب تو

(2704)

این سبوی آب را بردار و رو هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو

(2705)

گو که ما را غیر این اسباب نیست در مفازه هیچ به زین آب نیست‌‌

(2706)

گر خزینه‌‌ش پر متاع فاخر است این چنین آبش نباشد نادر است‌‌

(2707)

چیست آن کوزه تن محصور ما اندر او آب حواس شور ما

(2708)

ای خداوند این خم و کوزه‌‌ی مرا در پذیر از فضل الله اشتری‌‌

(2709)

کوزه‌‌ای با پنج لوله‌‌ی پنج حس پاک دار این آب را از هر نجس‌‌

(2710)

تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر تا بگیرد کوزه‌‌ی من خوی بحر

(2711)

تا چو هدیه پیش سلطانش بری پاک بیند باشدش شه مشتری‌‌

(2712)

بی‌‌نهایت گردد آبش بعد از آن پر شود از کوزه‌‌ی من صد جهان‌‌

(2713)

لوله‌‌ها بر بند و پر دارش ز خم گفت غضوا عن هوا ابصارکم‌‌

(2714)

ریش او پر باد کاین هدیه کراست لایق چون او شهی این است راست‌‌

(2715)

زن نمی‌‌دانست کانجا بر گذر هست جاری دجله‌‌ی همچون شکر

(2716)

در میان شهر چون دریا روان پر ز کشتیها و شست ماهیان‌‌

(2717)

رو بر سلطان و کار و بار بین حس تجری تحتها الأنهار بین‌‌

(2718)

این چنین حسها و ادراکات ما قطره‌‌ای باشد در آن نهر صفا

(2719)