Masnavi Book 1, Chapter c.144
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
شیر و گرگ و روبهی بهر شکار رفته بودند از طلب در کوهسار
(3013)
تا به پشت همدگر بر صیدها سخت بر بندند بار قیدها
(3014)
هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف صیدها گیرند بسیار و شگرف
(3015)
گر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود لیک کرد اکرام و همراهی نمود
(3016)
این چنین شه را ز لشکر زحمت است لیک همره شد جماعت رحمت است
(3017)
این چنین مه را ز اختر ننگهاست او میان اختران بهر سخاست
(3018)
امر شاورهم پیمبر را رسید گر چه رایی نیست رایش را ندید
(3019)
در ترازو جو رفیق زر شده ست نی از آن که جو چو زر گوهر شده ست
(3020)
روح قالب را کنون همره شده ست مدتی سگ حارس درگه شده ست
(3021)
چون که رفتند این جماعت سوی کوه در رکاب شیر با فر و شکوه
(3022)
گاو کوهی و بز و خرگوش زفت یافتند و کار ایشان پیش رفت
(3023)
هر که باشد در پی شیر حراب کم نیاید روز و شب او را کباب
(3024)
چون ز که در بیشه آوردندشان کشته و مجروح و اندر خون کشان
(3025)
گرگ و روبه را طمع بود اندر آن که رود قسمت به عدل خسروان
(3026)
عکس طمع هر دوشان بر شیر زد شیر دانست آن طمعها را سند
(3027)
هر که باشد شیر اسرار و امیر او بداند هر چه اندیشد ضمیر
(3028)
هین نگه دار ای دل اندیشه جو دل ز اندیشهی بدی در پیش او
(3029)
داند و خر را همیراند خموش در رخت خندد برای رویپوش
(3030)
شیر چون دانست آن وسواسشان وانگفت و داشت آن دم پاسشان
(3031)
لیک با خود گفت بنمایم سزا مر شما را ای خسیسان گدا
(3032)
مر شما را بس نیامد رای من ظنتان این است در اعطای من
(3033)
ای عقول و رایتان از رای من از عطاهای جهان آرای من
(3034)
نقش با نقاش چه سگالد دگر چون سگالش اوش بخشید و خبر
(3035)
این چنین ظن خسیسانه به من مر شما را بود ننگان زمن
(3036)
ظانین بالله ظن السوء را گر نبرم سر بود عین خطا
(3037)
وارهانم چرخ را از ننگتان تا بماند بر جهان این داستان
(3038)
شیر با این فکر میزد خنده فاش بر تبسمهای شیر ایمن مباش
(3039)
مال دنیا شد تبسمهای حق کرد ما را مست و مغرور و خلق
(3040)
فقر و رنجوری به استت ای سند کان تبسم دام خود را بر کند
(3041)