Masnavi Book 1, Chapter c.146
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
آن یکی آمد در یاری بزد گفت یارش کیستی ای معتمد
(3056)
گفت من، گفتش برو هنگام نیست بر چنین خوانی مقام خام نیست
(3057)
خام را جز آتش هجر و فراق کی پزد کی وا رهاند از نفاق
(3058)
رفت آن مسکین و سالی در سفر در فراق دوست سوزید از شرر
(3059)
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت باز گرد خانهی همباز گشت
(3060)
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
(3061)
بانگ زد یارش که بر در کیست آن گفت بر درهم تویی ای دلستان
(3062)
گفت اکنون چون منی ای من در آ نیست گنجایی دو من را در سرا
(3063)
نیست سوزن را سر رشته دو تا چون که یکتایی درین سوزن در آ
(3064)
رشته را با سوزن آمد ارتباط نیست در خور با جمل سم الخیاط
(3065)
کی شود باریک هستی جمل جز به مقراض ریاضات و عمل
(3066)
دست حق باید مر آن را ای فلان کاو بود بر هر محالی کن فکان
(3067)
هر محال از دست او ممکن شود هر حرون از بیم او ساکن شود
(3068)
اکمه و ابرص چه باشد مرده نیز زنده گردد از فسون آن عزیز
(3069)
و آن عدم کز مرده مردهتر بود در کف ایجاد او مضطر بود
(3070)
کل يوم هو فی شأن بخوان مر و را بیکار و بیفعلی مدان
(3071)
کمترین کاریش هر روز است آن کاو سه لشکر را کند این سو روان
(3072)
لشکری ز اصلاب سوی امهات بهر آن تا در رحم روید نبات
(3073)
لشکری ز ارحام سوی خاکدان تا ز نر و ماده پر گردد جهان
(3074)
لشکری از خاک ز آن سوی اجل تا ببیند هر کسی حسن عمل
(3075)
این سخن پایان ندارد هین بتاز سوی آن دو یار پاک پاک باز
(3076)