Masnavi Book 1, Chapter c.157

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

آن کری را گفت افزون مایه‌‌ای که ترا رنجور شد همسایه‌‌ای‌‌

(3360)

گفت با خود کر که با گوش گران من چه دریابم ز گفت آن جوان‌‌

(3361)

خاصه رنجور و ضعیف آواز شد لیک باید رفت آن جا نیست بد

(3362)

چون ببینم کان لبش جنبان شود من قیاسی گیرم آن را هم ز خود

(3363)

چون بگویم چونی ای محنت کشم او بخواهد گفت نیکم یا خوشم‌‌

(3364)

من بگویم شکر چه خوردی ابا او بگوید شربتی یا ماشبا

(3365)

من بگویم صحه نوشت کیست آن از طبیبان پیش تو گوید فلان‌‌

(3366)

من بگویم بس مبارک پاست او چون که او آمد شود کارت نکو

(3367)

پای او را آزمودستیم ما هر کجا شد می‌‌شود حاجت روا

(3368)

این جوابات قیاسی راست کرد پیش آن رنجور شد آن نیک مرد

(3369)

گفت چونی گفت مردم گفت شکر شد از این رنجور پر آزار و نکر

(3370)

کین چه شکر است او مگر با ما بد است کر قیاسی کرد و آن کژ آمده ست‌‌

(3371)

بعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر گفت نوشت باد افزون گشت قهر

(3372)

بعد از آن گفت از طبیبان کیست او کاو همی‌‌آید به چاره پیش تو

(3373)

گفت عزراییل می‌‌آید برو گفت پایش بس مبارک شاد شو

(3374)

کر برون آمد بگفت او شادمان شکر کش کردم مراعات این زمان‌‌

(3375)

گفت رنجور این عدوی جان ماست ما ندانستیم کاو کان جفاست‌‌

(3376)

خاطر رنجور جویان صد سقط تا که پیغامش کند از هر نمط

(3377)

چون کسی کاو خورده باشد آش بد می‌‌بشوراند دلش تا قی کند

(3378)

کظم غیظ این است آن را قی مکن تا بیابی در جزا شیرین سخن‌‌

(3379)

چون نبودش صبر می‌‌پیچید او کاین سگ زن روسپی حیز کو

(3380)

تا بریزم بر وی آن چه گفته بود کان زمان شیر ضمیرم خفته بود

(3381)

چون عیادت بهر دل آرامی است این عیادت نیست دشمن کامی است‌‌

(3382)

تا ببیند دشمن خود را نزار تا بگیرد خاطر زشتش قرار

(3383)

بس کسان کایشان ز طاعت گمره‌‌اند دل به رضوان و ثواب آن دهند

(3384)

خود حقیقت معصیت باشد خفی بس کدر کان را تو پنداری صفی‌‌

(3385)

همچو آن کر که همی‌‌پنداشته ست کو نکویی کرد و آن بر عکس جست‌‌

(3386)

او نشسته خوش که خدمت کرده‌‌ام حق همسایه به جا آورده‌‌ام‌‌

(3387)

بهر خود او آتشی افروخته ست در دل رنجور و خود را سوخته ست‌‌

(3388)

فاتقوا النار التی أوقدتم إنکم فی المعصیة ازددتم‌‌

(3389)

گفت پیغمبر به یک صاحب ریا صل إنک لم تصل یا فتی‌‌

(3390)

از برای چاره‌‌ی این خوفها آمد اندر هر نمازی اهدنا

(3391)

کاین نمازم را میامیز ای خدا با نماز ضالین و اهل ریا

(3392)

از قیاسی که بکرد آن کر گزین صحبت ده ساله باطل شد بدین‌‌

(3393)

خاصه ای خواجه قیاس حس دون اندر آن وحیی که هست از حد فزون‌‌

(3394)

گوش حس تو به حرف ار در خور است دان که گوش غیب گیر تو کر است‌‌

(3395)