Masnavi Book 1, Chapter c.163

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

این سخن پایان ندارد خیز زید بر براق ناطقه بر بند قید

(3608)

ناطقه چون فاضح آمد عیب را می‌‌دراند پرده‌‌های غیب را

(3609)

غیب مطلوب حق آمد چند گاه این دهل‌‌زن را بران بر بند راه‌‌

(3610)

تک مران در کش عنان مستور به هر کس از پندار خود مسرور به‌‌

(3611)

حق همی‌‌خواهد که نومیدان او زین عبادت هم نگردانند رو

(3612)

هم به اومیدی مشرف می‌‌شوند چند روزی در رکابش می‌‌دوند

(3613)

خواهد آن رحمت بتابد بر همه بر بد و نیک از عموم مرحمه‌‌

(3614)

حق همی‌‌خواهد که هر میر و اسیر با رجا و خوف باشند و حذیر

(3615)

این رجا و خوف در پرده بود تا پس این پرده پرورده شود

(3616)

چون دریدی پرده کو خوف و رجا غیب را شد کر و فری بر ملا

(3617)

بر لب جو برد ظنی یک فتا که سلیمان است ماهی‌‌گیر ما

(3618)

گر وی است این از چه فرد است و خفی است ور نه سیمای سلیمانیش چیست‌‌

(3619)

اندر این اندیشه می‌‌بود او دو دل تا سلیمان گشت شاه و مستقل‌‌

(3620)

دیو رفت از ملک و تخت او گریخت تیغ بختش خون آن شیطان بریخت‌‌

(3621)

کرد در انگشت خود انگشتری جمع آمد لشکر دیو و پری‌‌

(3622)

آمدند از بهر نظاره رجال در میانشان آن که بد صاحب خیال‌‌

(3623)

چون در انگشتش بدید انگشتری رفت اندیشه و تحری یک سری‌‌

(3624)

وهم آن گاه است کان پوشیده است این تحری از پی نادیده است‌‌

(3625)

شد خیال غایب اندر سینه زفت چون که حاضر شد خیال او برفت‌‌

(3626)

گر سمای نور بی‌‌باریده نیست هم زمین تار بی‌‌بالیده نیست‌‌

(3627)

يؤمنون بالغيب می‌‌باید مرا ز آن ببستم روزن فانی سرا

(3628)

چون شکافم آسمان را در ظهور چون بگویم هل تری فیها فطور

(3629)

تا در این ظلمت تحری گسترند هر کسی رو جانبی می‌‌آورند

(3630)

مدتی معکوس باشد کارها شحنه را دزد آورد بر دارها

(3631)

تا که بس سلطان و عالی همتی بنده‌‌ی بنده‌‌ی خود آید مدتی‌‌

(3632)

بندگی در غیب آید خوب و گش حفظ غیب آید در استعباد خوش‌‌

(3633)

کو که مدح شاه گوید پیش او تا که در غیبت بود او شرم رو

(3634)

قلعه داری کز کنار مملکت دور از سلطان و سایه‌‌ی سلطنت‌‌

(3635)

پاس دارد قلعه را از دشمنان قلعه نفروشد به مال بی‌‌کران‌‌

(3636)

غایب از شه در کنار ثغرها همچو حاضر او نگه دارد وفا

(3637)

پیش شه او به بود از دیگران که به خدمت حاضرند و جان فشان‌‌

(3638)

پس به غیبت نیم ذره‌‌ی حفظ کار به که اندر حاضری ز آن صد هزار

(3639)

طاعت و ایمان کنون محمود شد بعد مرگ اندر عیان مردود شد

(3640)

چون که غیب و غایب و رو پوش به پس لبان بر بند لب خاموش به‌‌

(3641)

ای برادر دست وا دار از سخن خود خدا پیدا کند علم لدن‌‌

(3642)

بس بود خورشید را رویش گواه أی شی‌‌ء أعظم الشاهد إله‌‌

(3643)

نه بگویم چون قرین شد در بیان هم خدا و هم ملک هم عالمان‌‌

(3644)

یشهد الله و الملک و اهل العلوم إنه لا رب إلا من یدوم‌‌

(3645)

چون گواهی داد حق که بود ملک تا شود اندر گواهی مشترک‌‌

(3646)

ز آن که شعشاع حضور آفتاب بر نتابد چشم و دلهای خراب‌‌

(3647)

چون خفاشی کاو تف خورشید را بر نتابد بگسلد اومید را

(3648)

پس ملایک را چو ما هم یار دان جلوه گر خورشید را بر آسمان‌‌

(3649)

کاین ضیا ما ز آفتابی یافتیم چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم‌‌

(3650)

چون مه نو یا سه روزه یا که بدر مرتبه‌‌ی هر یک ملک در نور و قدر

(3651)

ز اجنحه‌‌ی نور ثلاث او رباع بر مراتب هر ملک را آن شعاع‌‌

(3652)

همچو پرهای عقول انسیان که بسی فرق است شان اندر میان‌‌

(3653)

پس قرین هر بشر در نیک و بد آن ملک باشد که مانندش بود

(3654)

چشم اعمش چون که خور را بر نتافت اختر او را شمع شد تا ره بیافت‌‌

(3655)