Masnavi Book 1, Chapter c.165

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

زید را اکنون نیابی کاو گریخت جست از صف نعال و نعل ریخت‌‌

(3668)

تو که باشی زید هم خود را نیافت همچو اختر که بر او خورشید تافت‌‌

(3669)

نی از او نقشی بیابی نی نشان نی کهی یابی نه راه کهکشان‌‌

(3670)

شد حواس و نطق با پایان ما محو نور دانش سلطان ما

(3671)

حسها و عقلهاشان در درون موج در موج لدينا محضرون‌‌

(3672)

چون شب آمد باز وقت بار شد انجم پنهان شده بر کار شد

(3673)

بی‌‌هشان را وادهد حق هوشها حلقه حلقه حلقه‌‌ها در گوشها

(3674)

پای کوبان دست افشان در ثنا ناز نازان ربنا أحییتنا

(3675)

آن جلود و آن عظام ریخته فارسان گشته غبار انگیخته‌‌

(3676)

حمله آرند از عدم سوی وجود در قیامت هم شکور و هم کنود

(3677)

سر چه می‌‌پیچی کنی نادیده‌‌ای در عدم ز اول نه سرپیچیده‌‌ای‌‌

(3678)

در عدم افشرده بودی پای خویش که مرا که بر کند از جای خویش‌‌

(3679)

می‌‌نبینی صنع ربانیت را که کشید او موی پیشانیت را

(3680)

تا کشیدت اندر این انواع حال که نبودت در گمان و در خیال‌‌

(3681)

آن عدم او را هماره بنده است کار کن دیوا سلیمان زنده است‌‌

(3682)

دیو می‌‌سازد جفان کالجواب زهره نی تا دفع گوید یا جواب‌‌

(3683)

خویش را بین چون همی‌‌لرزی ز بیم مر عدم را نیز لرزان دان مقیم‌‌

(3684)

ور تو دست اندر مناصب می‌‌زنی هم ز ترس است آن که جانی می‌‌کنی‌‌

(3685)

هر چه جز عشق خدای احسن است گر شکر خواری است آن جان کندن است‌‌

(3686)

چیست جان کندن سوی مرگ آمدن دست در آب حیاتی نازدن‌‌

(3687)

خلق را دو دیده در خاک و ممات صد گمان دارند در آب حیات‌‌

(3688)

جهد کن تا صد گمان گردد نود شب برو ور تو بخسبی شب رود

(3689)

در شب تاریک جوی آن روز را پیش کن آن عقل ظلمت سوز را

(3690)

در شب بد رنگ بس نیکی بود آب حیوان جفت تاریکی بود

(3691)

سر ز خفتن کی توان برداشتن با چنین صد تخم غفلت کاشتن‌‌

(3692)

خواب مرده لقمه‌‌ی مرده یار شد خواجه خفت و دزد شب بر کار شد

(3693)

تو نمی‌‌دانی که خصمانت کی‌‌اند ناریان خصم وجود خاکی‌‌اند

(3694)

نار خصم آب و فرزندان اوست همچنان که آب خصم جان اوست‌‌

(3695)

آب آتش را کشد زیرا که او خصم فرزندان آب است و عدو

(3696)

بعد از آن این نار نار شهوت است کاندر او اصل گناه و زلت است‌‌

(3697)

نار بیرونی به آبی بفسرد نار شهوت تا به دوزخ می‌‌برد

(3698)

نار شهوت می‌‌نیارامد به آب ز انکه دارد طبع دوزخ در عذاب‌‌

(3699)

نار شهوت را چه چاره نور دین نورکم اطفاء نار الکافرین‌‌

(3700)

چه کشد این نار را نور خدا نور ابراهیم را ساز اوستا

(3701)

تا ز نار نفس چون نمرود تو وارهد این جسم همچون عود تو

(3702)

شهوت ناری به راندن کم نشد او به ماندن کم شود بی‌‌هیچ بد

(3703)

تا که هیزم می‌‌نهی بر آتشی کی بمیرد آتش از هیزم کشی‌‌

(3704)

چون که هیزم باز گیری نار مرد ز انکه تقوی آب سوی نار برد

(3705)

کی سیه گردد ز آتش روی خوب کاو نهد گلگونه از تقوی القلوب‌‌

(3706)