Masnavi Book 1, Chapter c.167
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان مطهر از دغل
(3721)
در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری بر آورد و شتافت
(3722)
او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبی و هر ولی
(3723)
آن خدو زد بر رخی که روی ماه سجده آرد پیش او در سجدهگاه
(3724)
در زمان انداخت شمشیر آن علی کرد او اندر غزایش کاهلی
(3725)
گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
(3726)
گفت بر من تیغ تیز افراشتی از چه افکندی مرا بگذاشتی
(3727)
آن چه دیدی بهتر از پیکار من تا شدی تو سست در اشکار من
(3728)
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست
(3729)
آن چه دیدی که مرا ز آن عکس دید در دل و جان شعله ای آمد پدید
(3730)
آن چه دیدی برتر از کون و مکان که به از جان بود و بخشیدیم جان
(3731)
در شجاعت شیر ربانی ستی در مروت خود که داند کیستی
(3732)
در مروت ابر موسایی به تیه کآمد از وی خوان و نان بیشبیه
(3733)
ابرها گندم دهد کان را به جهد پخته و شیرین کند مردم چو شهد
(3734)
ابر موسی پر رحمت بر گشاد پخته و شیرین بیزحمت بداد
(3735)
از برای پخته خواران کرم رحمتش افراشت در عالم علم
(3736)
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا کم نشد یک روز از آن اهل رجا
(3737)
تا هم ایشان از خسیسی خاستند گندنا و تره و خس خواستند
(3738)
امت احمد که هستند از کرام تا قیامت هست باقی آن طعام
(3739)
چون ابیت عند ربی فاش شد یطعم و یسقی کنایت زاش شد
(3740)
هیچ بیتاویل این را در پذیر تا در آید در گلو چون شهد و شیر
(3741)
ز آن که تاویل است وا داد عطا چون که بیند آن حقیقت را خطا
(3742)
آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست عقل کل مغز است و عقل جزو پوست
(3743)
خویش را تاویل کن نه اخبار را مغز را بد گوی نی گلزار را
(3744)
ای علی که جمله عقل و دیدهای شمه ای واگو از آن چه دیدهای
(3745)
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد
(3746)
باز گو دانم که این اسرار هوست ز آن که بیشمشیر کشتن کار اوست
(3747)
صانع بیآلت و بیجارحه واهب این هدیههای رابحه
(3748)
صد هزاران میچشاند هوش را که خبر نبود دو چشم و گوش را
(3749)
باز گو ای باز عرش خوش شکار تا چه دیدی این زمان از کردگار
(3750)
چشم تو ادراک غیب آموخته چشمهای حاضران بر دوخته
(3751)
آن یکی ماهی همیبیند عیان و آن یکی تاریک میبیند جهان
(3752)
و آن یکی سه ماه میبیند به هم این سه کس بنشسته یک موضع نعم
(3753)
چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز در تو آویزان و از من در گریز
(3754)
سحر عین است این عجب لطف خفی است بر تو نقش گرگ و بر من یوسفی است
(3755)
عالم ار هجده هزار است و فزون هر نظر را نیست این هجده زبون
(3756)
راز بگشا ای علی مرتضی ای پس سوء القضاء حسن القضاء
(3757)
یا تو واگو آن چه عقلت یافته ست یا بگویم آن چه بر من تافته ست
(3758)
از تو بر من تافت چون داری نهان میفشانی نور چون مه بیزبان
(3759)
لیک اگر در گفت آید قرص ماه شب روان را زودتر آرد به راه
(3760)
از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
(3761)
ماه بیگفتن چو باشد رهنما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
(3762)
چون تو بابی آن مدینهی علم را چون شعاعی آفتاب حلم را
(3763)
باز باش ای باب بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب
(3764)
باز باش ای باب رحمت تا ابد بارگاه ما له کفوا أحد
(3765)
هر هوا و ذرهای خود منظری است ناگشاده کی گود کانجا دری است
(3766)
تا بنگشاید دزی را دیدبان در درون هرگز نجنبد این گمان
(3767)
چون گشاده شد دزی حیران شود مرغ اومید و طمع پران شود
(3768)
غافلی ناگه به ویران گنج یافت سوی هر ویران از آن پس میشتافت
(3769)
تا ز درویشی نیابی تو گهر کی گهر جویی ز درویشی دگر
(3770)
سالها گر ظن دود با پای خویش نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش
(3771)
تا به بینی نایدت از غیب بو غیر بینی هیچ میبینی بگو
(3772)