Masnavi Book 1, Chapter c.169

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

گفت من تیغ از پی حق می‌‌زنم بنده‌‌ی حقم نه مأمور تنم‌‌

(3787)

شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا

(3788)

ما رمیت إذ رمیتم در حراب من چو تیغم و آن زننده آفتاب‌‌

(3789)

رخت خود را من ز ره برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم‌‌

(3790)

سایه‌‌ام من کدخدایم آفتاب حاجبم من نیستم او را حجاب‌‌

(3791)

من چو تیغم پر گهرهای وصال زنده گردانم نه کشته در قتال‌‌

(3792)

خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا کی برد میغ مرا

(3793)

که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد کوه را کی در رباید تند باد

(3794)

آن که از بادی رود از جا خسی است ز آن که باد ناموافق خود بسی است‌‌

(3795)

باد خشم و باد شهوت باد آز برد او را که نبود اهل نماز

(3796)

کوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون کاه با دم یاد اوست‌‌

(3797)

جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سر خیل من‌‌

(3798)

خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بسته‌‌ام زیر لگام‌‌

(3799)

تیغ حلمم گردن خشمم زده ست خشم حق بر من چو رحمت آمده ست‌‌

(3800)

غرق نورم گر چه سقفم شد خراب روضه گشتم گر چه هستم بو تراب‌‌

(3801)

چون در آمد علتی اندر غزا تیغ را دیدم نهان کردن سزا

(3802)

تا احب لله آید نام من تا که ابغض لله آید کام من‌‌

(3803)

تا که اعطا لله آید جود من تا که امسک لله آید بود من‌‌

(3804)

بخل من لله عطا لله و بس جمله لله‌‌ام نیم من آن کس‌‌

(3805)

و آن چه لله می‌‌کنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست‌‌

(3806)

ز اجتهاد و از تحری رسته‌‌ام آستین بر دامن حق بسته‌‌ام‌‌

(3807)

گر همی‌‌پرم همی‌‌بینم مطار ور همی‌‌گردم همی‌‌بینم مدار

(3808)

ور کشم باری بدانم تا کجا ماهم و خورشید پیشم پیشوا

(3809)

بیش از این با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست‌‌

(3810)

پست می‌‌گویم به اندازه‌‌ی عقول عیب نبود این بود کار رسول‌‌

(3811)

از غرض حرم گواهی حر شنو که گواهی بندگان نه ارزد دو جو

(3812)

در شریعت مر گواهی بنده را نیست قدری وقت دعوی و قضا

(3813)

گر هزاران بنده باشندت گواه بر نسنجد شرع ایشان را به کاه‌‌

(3814)

بنده‌‌ی شهوت بتر نزدیک حق از غلام و بندگان مسترق‌‌

(3815)

کاین به یک لفظی شود از خواجه حر و آن زید شیرین و میرد سخت مر

(3816)

بنده‌‌ی شهوت ندارد خود خلاص جز به فضل ایزد و انعام خاص‌‌

(3817)

در چهی افتاد کان را غور نیست و آن گناه اوست جبر و جور نیست‌‌

(3818)

در چهی انداخت او خود را که من در خور قعرش نمی‌‌یابم رسن‌‌

(3819)

بس کنم گر این سخن افزون شود خود جگر چه بود که خارا خون شود

(3820)

این جگرها خون نشد نز سختی است غفلت و مشغولی و بد بختی است‌‌

(3821)

خون شود روزی که خونش سود نیست خون شو آن وقتی که خون مردود نیست‌‌

(3822)

چون گواهی بندگان مقبول نیست عدل او باشد که بنده‌‌ی غول نیست‌‌

(3823)

گشت ارسلناک شاهد در نذر ز آن که بود از کون او حر ابن حر

(3824)

چون که حرم خشم کی بندد مرا نیست اینجا جز صفات حق در آ

(3825)

اندر آ کازاد کردت فضل حق ز آن که رحمت داشت بر خشمش سبق‌‌

(3826)

اندر آ اکنون که رستی از خطر سنگ بودی کیمیا کردت گهر

(3827)

رسته‌‌ای از کفر و خارستان او چون گلی بشکفته در بستان هو

(3828)

تو منی و من توام ای محتشم تو علی بودی علی را چون کشم‌‌

(3829)

معصیت کردی به از هر طاعتی آسمان پیموده‌‌ای در ساعتی‌‌

(3830)

بس خجسته معصیت کان کرد مرد نی ز خاری بر دمد اوراق ورد

(3831)

نی گناه عمر و قصد رسول می‌‌کشیدش تا به درگاه قبول‌‌

(3832)

نی به سحر ساحران فرعونشان می‌‌کشید و گشت دولت عونشان‌‌

(3833)

گر نبودی سحرشان و آن جحود کی کشیدیشان به فرعون عنود

(3834)

کی بدیدندی عصا و معجزات معصیت طاعت شد ای قوم عصات‌‌

(3835)

ناامیدی را خدا گردن زده است چون گنه مانند طاعت آمده ست‌‌

(3836)

چون مبدل می‌‌کند او سیئات طاعتی‌‌اش می‌‌کند رغم وشات‌‌

(3837)

زین شود مرجوم شیطان رجیم و ز حسد او بطرقد گردد دو نیم‌‌

(3838)

او بکوشد تا گناهی پرورد ز آن گنه ما را به چاهی آورد

(3839)

چون ببیند کان گنه شد طاعتی گردد او را نامبارک ساعتی‌‌

(3840)

اندر آ من در گشادم مر ترا تف زدی و تحفه دادم مر ترا

(3841)

مر جفاگر را چنینها می‌‌دهم پیش پای چپ چه سان سر می‌‌نهم‌‌

(3842)

پس وفاگر را چه بخشم تو بدان گنجها و ملکهای جاودان‌‌

(3843)