Masnavi Book 1, Chapter c.17
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
گفت لیلی را خلیفه کان توی کز تو مجنون شد پریشان و غوی
(407)
از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت خامش چون تو مجنون نیستی
(408)
هر که بیدار است او در خوابتر هست بیداریش از خوابش بتر
(409)
چون به حق بیدار نبود جان ما هست بیداری چو در بندان ما
(410)
جان همه روز از لگدکوب خیال وز زیان و سود وز خوف زوال
(411)
نی صفا میماندش نی لطف و فر نی به سوی آسمان راه سفر
(412)
خفته آن باشد که او از هر خیال دارد اومید و کند با او مقال
(413)
دیو را چون حور بیند او به خواب پس ز شهوت ریزد او با دیو آب
(414)
چون که تخم نسل را در شوره ریختا و به خویش آمد خیال از وی گریخت
(415)
ضعف سر بیند از آن و تن پلید آه از آن نقش پدید ناپدید
(416)
مرغ بر بالا و زیر آن سایهاش میدود بر خاک پران مرغوش
(417)
ابلهی صیاد آن سایه شود میدود چندان که بیمایه شود
(418)
بیخبر کان عکس آن مرغ هواست بیخبر که اصل آن سایه کجاست
(419)
تیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود از جستجو
(420)
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت
(421)
سایهی یزدان چو باشد دایهاش وارهاند از خیال و سایهاش
(422)
سایهی یزدان بود بندهی خدا مرده او زین عالم و زندهی خدا
(423)
دامن او گیر زودتر بیگمان تا رهی در دامن آخر زمان
(424)
کيف مد الظل نقش اولیاست کاو دلیل نور خورشید خداست
(425)
اندر این وادی مرو بیاین دلیل لا أحب الآفلین گو چون خلیل
(426)
رو ز سایه آفتابی را بیاب دامن شه شمس تبریزی بتاب
(427)
ره ندانی جانب این سور و عرس از ضیاء الحق حسام الدین بپرس
(428)
ور حسد گیرد ترا در ره گلو در حسد ابلیس را باشد غلو
(429)
کاو ز آدم ننگ دارد از حسد با سعادت جنگ دارد از حسد
(430)
ای خنک آن کش حسد همراه نیست عقبهای زین صعبتر در راه نیست
(431)
این جسد خانهی حسد آمد بدان از حسد آلوده باشد خاندان
(432)
گر جسد خانهی حسد باشد و لیک آن جسد را پاک کرد الله نیک
(433)
طهرا بيتي بیان پاکی است گنج نور است ار طلسمش خاکی است
(434)
چون کنی بر بیجسد مکر و حسد ز آن حسد دل را سیاهیها رسد
(435)
خاک شو مردان حق را زیر پا خاک بر سر کن حسد را همچو ما
(436)