Masnavi Book 1, Chapter c.171

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

چشم آدم بر بلیسی کو شقی ست از حقارت و از زیافت بنگریست‌‌

(3893)

خویش بینی کرد و آمد خود گزین خنده زد بر کار ابلیس لعین‌‌

(3894)

بانگ بر زد غیرت حق کای صفی تو نمی‌‌دانی ز اسرار خفی‌‌

(3895)

پوستین را باژگونه گر کند کوه را از بیخ و از بن بر کند

(3896)

پرده‌‌ی صد آدم آن دم بر درد صد بلیس نو مسلمان آورد

(3897)

گفت آدم توبه کردم زین نظر این چنین گستاخ نندیشم دگر

(3898)

یا غیاث المستغیثین اهدنا لا افتخار بالعلوم و الغنی‌‌

(3899)

لا تزغ قلبا هدیت بالکرم و اصرف السوء الذی خط القلم‌‌

(3900)

بگذران از جان ما سوء القضا وا مبر ما را ز اخوان صفا

(3901)

تلخ‌‌تر از فرقت تو هیچ نیست بی‌‌پناهت غیر پیچا پیچ نیست‌‌

(3902)

رخت ما هم رخت ما را راه زن جسم ما مر جان ما را جامه کن‌‌

(3903)

دست ما چون پای ما را می‌‌خورد بی‌‌امان تو کسی جان چون برد

(3904)

ور برد جان زین خطرهای عظیم برده باشد مایه‌‌ی ادبار و بیم‌‌

(3905)

ز آن که جان چون واصل جانان نبود تا ابد با خویش کور است و کبود

(3906)

چون تو ندهی راه جان خود برده گیر جان که بی‌‌تو زنده باشد مرده گیر

(3907)

گر تو طعنه می‌‌زنی بر بندگان مر ترا آن می‌‌رسد ای کامران‌‌

(3908)

ور تو ماه و مهر را گویی جفا ور تو قد سرو را گویی دوتا

(3909)

ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر ور تو کان و بحر را گویی فقیر

(3910)

آن به نسبت با کمال تو رواست ملک اکمال فناها مر تراست‌‌

(3911)

که تو پاکی از خطر و ز نیستی نیستان را موجد و معنیستی‌‌

(3912)

آن که رویانید داند سوختن ز آن که چون بدرید داند دوختن‌‌

(3913)

می‌‌بسوزد هر خزان مر باغ را باز رویاند گل صباغ را

(3914)

کای بسوزیده برون آ تازه شو بار دیگر خوب و خوب آوازه شو

(3915)

چشم نرگس کور شد بازش بساخت حلق نی ببرید و بازش خود نواخت‌‌

(3916)

ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم جز زبون و جز که قانع نیستیم‌‌

(3917)

ما همه نفسی و نفسی می‌‌زنیم گر نخوانی ما همه اهرمنیم‌‌

(3918)

ز آن ز اهرمن رهیدستیم ما که خریدی جان ما را از عمی‌‌

(3919)

تو عصا کش هر که را که زندگی است بی‌‌عصا و بی‌‌عصا کش کور چیست‌‌

(3920)

غیر تو هر چه خوش است و ناخوش است آدمی سوز است و عین آتش است‌‌

(3921)

هر که را آتش پناه و پشت شد هم مجوسی گشت و هم زردشت شد

(3922)

کل شی‌‌ء ما خلا الله باطل إن فضل الله غیم هاطل‌‌

(3923)