Masnavi Book 1, Chapter c.172

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

باز رو سوی علی و خونی‌‌اش و آن کرم با خونی و افزونی‌‌اش‌‌

(3924)

گفت دشمن را همی‌‌می‌‌بینم به چشم روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم‌‌

(3925)

ز آنکه مرگم همچو من خوش آمده ست مرگ من در بعث چنگ اندر زده ست‌‌

(3926)

مرگ بی‌‌مرگی بود ما را حلال برگ بی‌‌برگی بود ما را نوال‌‌

(3927)

ظاهرش مرگ و به باطن زندگی ظاهرش ابتر نهان پایندگی‌‌

(3928)

در رحم زادن جنین را رفتن است در جهان او را ز نو بشکفتن است‌‌

(3929)

چون مرا سوی اجل عشق و هواست نهی لا تلقوا بأيدیکم مراست‌‌

(3930)

ز آنکه نهی از دانه‌‌ی شیرین بود تلخ را خود نهی حاجت کی شود

(3931)

دانه‌‌ای که تلخ باشد مغز و پوست تلخی و مکروهی‌‌اش خود نهی اوست‌‌

(3932)

دانه‌‌ی مردن مرا شیرین شده ست بل هم احیاء پی من آمده ست‌‌

(3933)

اقتلونی یا ثقاتی لائما إن فی قتلی حیاتی دایما

(3934)

إن فی موتی حیاتی یا فتی کم أفارق موطنی حتی متی‌‌

(3935)

فرقتی لو لم تکن فی ذا السکون لم یقل إنا إليه راجعون‌‌

(3936)

راجع آن باشد که باز آید به شهر سوی وحدت آید از تفریق دهر

(3937)