Masnavi Book 1, Chapter c.173

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

باز آمد کای علی زودم بکش تا نبینم آن دم و وقت ترش‌‌

(3938)

من حلالت می‌‌کنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز

(3939)

گفتم ار هر ذره‌‌ای خونی شود خنجر اندر کف به قصد تو رود

(3940)

یک سر مو از تو نتواند برید چون قلم بر تو چنان خطی کشید

(3941)

لیک بی‌‌غم شو شفیع تو منم خواجه‌‌ی روحم نه مملوک تنم‌‌

(3942)

پیش من این تن ندارد قیمتی بی‌‌تن خویشم فتی ابن الفتی‌‌

(3943)

خنجر و شمشیر شد ریحان من مرگ من شد بزم و نرگسدان من‌‌

(3944)

آن که او تن را بدین سان پی کند حرص میری و خلافت کی کند

(3945)

ز آن به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم تا امیران را نماید راه و حکم‌‌

(3946)

تا امیری را دهد جانی دگر تا دهد نخل خلافت را ثمر

(3947)