Masnavi Book 1, Chapter c.39
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند مر محمد را دهانش کژ بماند
(812)
باز آمد کای محمد عفو کن ای ترا الطاف و علم من لدن
(813)
من ترا افسوس میکردم ز جهل من بدم افسوس را منسوب و اهل
(814)
چون خدا خواهد که پردهی کس درد میلش اندر طعنهی پاکان برد
(815)
چون خدا خواهد که پوشد عیب کس کم زند در عیب معیوبان نفس
(816)
چون خدا خواهد کهمان یاری کند میل ما را جانب زاری کند
(817)
ای خنک چشمی که آن گریان اوست وی همایون دل که آن بریان اوست
(818)
آخر هر گریه آخر خندهای است مرد آخر بین مبارک بندهای است
(819)
هر کجا آب روان سبزه بود هر کجا اشک روان رحمت شود
(820)
باش چون دولاب نالان چشم تر تا ز صحن جانت بر روید خضر
(821)
اشک خواهی رحم کن بر اشک بار رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر
(822)