Masnavi Book 1, Chapter c.73

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

چون که شیر اندر بر خویشش کشید در پناه شیر تا چه می‌‌دوید

(1304)

چون که در چه بنگریدند اندر آب اندر آب از شیر و او در تافت تاب‌‌

(1305)

شیر عکس خویش دید از آب تفت شکل شیری در برش خرگوش زفت‌‌

(1306)

چون که خصم خویش را در آب دید مر و را بگذاشت و اندر چه جهید

(1307)

در فتاد اندر چهی کاو کنده بود ز آن که ظلمش در سرش آینده بود

(1308)

چاه مظلم گشت ظلم ظالمان این چنین گفتند جمله عالمان‌‌

(1309)

هر که ظالمتر چهش با هول‌‌تر عدل فرموده ست بدتر را بتر

(1310)

ای که تو از ظلم چاهی می‌‌کنی دان که بهر خویش دامی می‌‌کنی‌‌

(1311)

گرد خود چون کرم پیله بر متن بهر خود چه می‌‌کنی اندازه کن‌‌

(1312)

مر ضعیفان را تو بی‌‌خصمی مدان از نبی ذا جاء نصر الله خوان‌‌

(1313)

گر تو پیلی خصم تو از تو رمید نک جزا طیرا ابابیلت رسید

(1314)

گر ضعیفی در زمین خواهد امان غلغل افتد در سپاه آسمان‌‌

(1315)

گر بدندانش گزی پر خون کنی درد دندانت بگیرد چون کنی‌‌

(1316)

شیر خود را دید در چه وز غلو خویش را نشناخت آن دم از عدو

(1317)

عکس خود را او عدوی خویش دید لا جرم بر خویش شمشیری کشید

(1318)

ای بسا ظلمی که بینی از کسان خوی تو باشد در ایشان ای فلان‌‌

(1319)

اندر ایشان تافته هستی تو از نفاق و ظلم و بد مستی تو

(1320)

آن تویی و آن زخم بر خود می‌‌زنی بر خود آن دم تار لعنت می‌‌تنی‌‌

(1321)

در خود آن بد را نمی‌‌بینی عیان ور نه دشمن بودیی خود را به جان‌‌

(1322)

حمله بر خود می‌‌کنی ای ساده مرد همچو آن شیری که بر خود حمله کرد

(1323)

چون به قعر خوی خود اندر رسی پس بدانی کز تو بود آن ناکسی‌‌

(1324)

شیر را در قعر پیدا شد که بود نقش او آن کش دگر کس می‌‌نمود

(1325)

هر که دندان ضعیفی می‌‌کند کار آن شیر غلط بین می‌‌کند

(1326)

ای بدیده عکس بد بر روی عم بد نه عم است آن تویی از خود مرم‌‌

(1327)

مومنان آیینه‌‌ی همدیگرند این خبر می‌‌از پیمبر آورند

(1328)

پیش چشمت داشتی شیشه‌‌ی کبود ز آن سبب عالم کبودت می‌‌نمود

(1329)

گر نه کوری این کبودی دان ز خویش خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش‌‌

(1330)

مومن ار ینظر بنور الله نبود غیب مومن را برهنه چون نمود

(1331)

چون که تو ینظر بنار الله بدی در بدی از نیکویی غافل شدی‌‌

(1332)

اندک اندک آب بر آتش بزن تا شود نار تو نور ای بو الحزن‌‌

(1333)

تو بزن یا ربنا آب طهور تا شود این نار عالم جمله نور

(1334)

آب دریا جمله در فرمان تست آب و آتش ای خداوند آن تست‌‌

(1335)

گر تو خواهی آتش آب خوش شود ور نخواهی آب هم آتش شود

(1336)

این طلب در ما هم از ایجاد تست رستن از بی‌‌داد یا رب داد تست‌‌

(1337)

بی‌‌طلب تو این طلب‌‌مان داده‌‌ای گنج احسان بر همه بگشاده‌‌ای‌‌

(1338)